بازیگران جلوی دوربین نقشها را از آن خودشان میکنند و اکثر اوقات فیلمها را با آنها به یاد میآوردیم ولی صاحبان اصلی فیلمها کارگردانان هستند. کارگردان کسی است که فیلمنامه را به فیلم تبدیل میکند و از این طریق مخاطب را با نگاه خودش آشنا مینماید و مضامین مختلفی را به او منتقل میکند. در انواع مختلف هنر هفتم ممکن است فیلمی بازیگر، فیلمنامه، تدوین و … نداشته باشد، اما هرگز ممکن نیست فیلمی کارگردان نداشته باشد. در ادامه لیستی از ۲۵۰ کارگردان برتر تاریخ سینما را مرور میکنیم:
کنت لونرگان فیلمنامهنویس و کارگردان نیویورکی است که از سال ۲۰۰۰ تا ۲۰۲۰ سه فیلم ساختهاست که برای بازیهای مستحکم بازیگران و فیلمنامههای استانداردشان شناخته میشوند. آنچه در فیلمهای او مفقود است، یک سبک سینمایی مخصوص و حس جاهطلبی است. اینگونه به نظر میرسد که لونرگان از آن کارگردانهایی است که هرگز فیلمی بد و یا یک شاهکار سینمایی نخواهد ساخت.
او کارگردانی است که به چهارچوبهای سینمایی پایبند است و از آنها خارج نمیشود. علاوه بر فیلمنامهها و بازیهای درخشان، فیلمهای لونرگان یک ویژگی شاخص دیگر هم دارند و آن موسیقیهای متن اپرایی آنها است.
سه فیلم ابتدایی این کارگردان، به مخاطبان وعدهی یک فیلمساز بزرگ را میداد، اما در ادامهی راه و پس از فیلم ماد، فیلمهای نیکولز بهتدریج ضعیف و ضعیفتر شدند. یکی از ویژگیهای این کارگردان جوان که هنوز هم یکی از امیدهای ماندگار شدن در تاریخ سینما است، موقعیتهای مکانیای است که برای فیلمهایش انتخاب میکند؛ موقعیتهایی نزدیک به محل تولدش در جنوب آمریکا و آرکانزاس.
یکی از ویژگیهای سبکی نیکولز این است که او مانند مالیک و بسیاری دیگر از کارگردانها، زیبایی ذاتی طبیعت را که توسط زشتی و وحشیگری انسانها به نابودی کشیده میشود، روایت میکند و یکی دیگر از ویژگیهای اساسی کارهای او شخصیتهای اصلیای با وسواسهای فکری هستند.
در مجموع پانزده سال فعالیت هنری، میلر سه فیلم ساخته است و یکی از اصلیترین ویژگیهای کارنامهی او، گزیدهکاربودن است. در رابطه با کارنامهی هنری میلر، میتوان گفت که هر سه فیلمی که او ساخته است، میتوانند لقب بهترین فیلم کارنامهاش را به دست آورند، اما در همانحال هر سهی آنها میتوانند لقب ضعیفترین فیلم کارنامهی او را هم به دست آورند.
میلر علاقهی خاصی به بازآفرینی زندگی شخصیتهای حقیقی دارد، اما او برخلاف قیلمهای زندگینامهای همیشگی، به دورههای زمانی کوتاه و مهم زندگی این افراد میپردازد و نه به داستانی سرهم شده از تولد تا مرگ کلیشهای آنها. یکی دیگر از اصلیترین ویژگیهای فیلمهای میلر، توجه بسیار ریزبینانه به جزئیات و بهخصوص طراحی صحنهها است.
با توجه به آخرین فیلم هوپر به نام گربهها (Cats) در سال ۲۰۱۹ که در هیچ زمینهای نتوانست نظر منتقدان یا مخاطبان را جذب کند، دفاع کردن از او در این لیست تبدیل به کار سختی میشود، اما اگر کارنامهی او را از ابتدا و از آنجایی که با کارهای تلویزیونی در بریتانیا آن را آغاز کرد، مرور کنیم، درمییابیم که او را میتوان به عنوان یکی از کارگردانهای قابل احترام قرن بیستویکم قبول کرد.
یکی از ویژگیهای کارنامهی هوپر نماهای نزدیک او است و اگرچه این نماها در کارهای او به درخشانی نماهای نزدیک بری جنکینز و مایکل مان نیستند، اما بااینحال او نماهای نزدیک خود را با ظرافت و نگاهی دقیق به کار میبرد و درامهای دورهایاش را با روشی مخصوص به خود روایت میکند.
ولنتاین غمگین نخستین فیلم کارنامهی سیانفرنس نیست، اما فیلمی است که او را به عنوان یکی از کارگردانهایی که قرار است کارهای بزرگی بیافریند، به سینمای دنیا معرفی کرد. او بعد از ولنتاین غمگین بلافاصله با مکانی آن سوی کاجها یکبار دیگر نشان داد که آیندهای درخشان را پیشرو دارد، اما نور میان اقیانوسها، آن فیلمی نبود که همه انتظارش را داشتند. فیلمهای سیانفرنس درام هستند و بهترین صحنههای فیلمهای او وقتی رخ میدهند که او در بستری واقعگرا، استرسی بهتدریج فزاینده را به مخاطب منتقل میکند.
یکی از ویژگیهای اصلی او استفادهی مناسب از عنصر رنگ است. او در هر صحنه و متناسب با اتمسفر و احساسی که میخواهد به مخاطب منتقل کند، از رنگ مناسب با شدت مناسب استفاده میکند.
اگرز تا به امروز دو فیلم ساخته است و هر دوی آنها در بین فیلمهای برتر سال انتشارشان قرار گرفتهاند. اگرز کارگردانی جوان، صاحبسبک و مولف است که نگاه مخصوص به خودش را دارد. یکی از نقاط قوت فیلمهای اگرز استفادهی ماهرانهی او از صدا و دیالوگ است که هم به شکلگیری شخصیتها و هم به حفظ ریتم فیلم کمک میکنند.
اگرز پیش از کارگردانشدن، یک صراح صحنه بوده است و همین تجربه است که به او کمک کرده تا نگاه مخصوص به خود را پیدا کند و نتوان ردپایی از فیلمسازهای بزرگ پیش از او را در کارهایش یافت. تا به امروز، هردو فیلم او از نور طبیعی بهره بردهاند و هر دو فیلم او داستانهایی در رابطه با جداافتادن و دیوانگی را روایت کردهاند.
گرویگ تاکنون دو فیلم ساخته است و سه بار نامزد اسکار شدهاست؛ دو مرتبه نامزد بهترین فیلمنامهنویسی و یک مرتبه نامزد بهترین کارگردانی. گرویگ از محدود کارگردانهایی است که فیلم دوماش هم به اندازهی فیلم نخستاش توانست توجهها را به خود جلب کند. یکی از ویژگیها فیلمهای او فیلمنامههای درخشان با دیالوگهای رفتوبرگشتی قدرتمند و پرتوان است.
سبک بصری او هم به اندازهی فیلمنامههایش جاهطلبانه و تاثیرگذار است. او کارگردانی است که هم منتقدان و هم مخاطبان انتظار میکشند تا فیلمی دیگر بسازد و نگاهها را بیش از پیش به خودش معطوف کند.
نخستین فیلم شولتز کریشا بود که در سال ۲۰۱۵ منتشر شد. کریشا فیلم خیلی خوبی نبود، اما خبر از شکوفایی استعدادی میداد که قرار است در آینده فیلمهای ماندگاری خلق کند. حالا شولتز سه فیلم ساخته است، اما امواج دلیل اصلی حضور او در این لیست است. امواج یکی از آن فیلمهایی است که سالها بعد دوباره توسط منتقدان کشف خواهد شد و مورد توجه قرار خواهد گرفت.
نماهای ۳۶۰ درجه یکی از ویژگیهای فیلمهای شولتز است که به نماهای دیپالما هم شهرت دارد و از آنجایی که نام دیپالما با این نماها عجین شدهاست، به معنای آن است که نخستینبار هیچکاک این نماها را خلق کرده است.
اگرچه الیویه تنها یکمرتبه برای فیلم هملت نامزد اسکار کارگردانی شدهاست و بیش از اینکه کارگردان بزرگی باشد، بازیگر بزرگی است، اما بیشک نمیتوان اقتباسهایی از شکسپیر یافت که تنها با اتکا به متن اصلی به فیلمهایی چنین ماندگار بدل شوند. بیشک کارگردانی الیویه در این فیلمها قابل ستایش است و درکنار بازیهای درخشان او و بازیگران مقابلش در این فیلمها و نمایشنامههای شاهکار شکسپیر، کاگردانی او هم یکی از نقاط قوت این فیلمها محسوب میشود.
هیچکس ادعا نمیکند که الیویه کارگردانی بسیار بزرگ است یا بهترین اقتباسهای انجامشده از نمایشنامههای شکسپیر را بر پردهی نقرهای آورده است، اما با اینحال هیچکس هم نمیتواند ماندگاری فیلمهای او را رد کند.
راینر چهارمرتبه نامزد دریافت گلدن گلوب بهترین کارگردانی شدهاست، اما هرگز نتوانسته است آن را بهدست آورد. او در مجموع ۲۲ فیلم ساخته است، اما تنها برای تعداد انگشتشماری از فیلمهایش به یاد آورده میشود و به این لیست راه پیدا کرده است. او سبک خاصی ندارد و یک مولف نیست، اما از آن کارگردانهایی است که میتواند هرنوع داستانی را بر پردهی نقرهای بیاورد؛ از یک کمدی مخاطبپسند گرفته تا یک تریلر هیجانانگیز که اقتباسشده از رمانهای استیفن کینگ است.
بیگلو برای مهلکه توانسته است اسکار بهترین کارگردانی را به کارنامهی خود اضافه کند. او از سال ۱۹۸۱ که کار خود را آغاز کرده است، تا سال ۲۰۲۰، ده فیلم ساخته است و توانسته است در کنار بهترین کار کارنامهی خود، مهلکه، سه فیلم قابل قبول دیگر هم به مخاطبان ارائه دهد. بیگلو در جایی گفته است: «سینمای اکشن، خالصترین نوع سینما است.» و بعدها با فیلمهای خود توانسته است تا اندازهای اعتقاد خودش به این گفته را به اثبات برساند.
اگرچه بیگلو گاهی از نماهای طولانی استفاده میکند، اما فیلمهای او وقتی در اوج هستند که او در صحنههای اکشن، کنترل دوربین را به دست میگیرد و با تدوینی نفسگیر، داستان خود را روایت میکند. با وجود اینها هیچ تعجبی ندارد که فیلم این گروه خشن یکی از فیلمهای مورد علاقهی او است.
وقتی کاسدان در دههی ۸۰ میلادی گرمای بدن را ساخت، همه پیشبینی کردند که او یکی از بزرگترین مولفان نسل بعدی فیلمسازان آمریکایی خواهد شد. فیلم دوم او، اندوه شدید، هم چنین پیشبینیای را قوت میبخشید، اما او بهتدریج از مسیر اصلی خود دور شد و تبدیل به یکی از آن فیلمسازهایی شد که تنها دو، سه فیلم قابل قبول در کارنامهی خود دارند.
کاسدان پیش از فیلمسازی، یکی از اعضای گروه فیلمنامهنویسی فیلم امپراتوری ضربه میزند (The Empire Strikes Back) و فیلمنامهنویس فیلم مهاجمان صندوق گمشده (Raiders of the Lost Ark) بود و همین پیشینهی فیلمنامهنویسی به او یاری رساند تا داستان و دیالوگهای دقیق او بتواند به ارتقای فیلمهایش کمک کند.
فرهادی درامهای واقعگرا را با نگاه خاص خود بر پردهی نقرهای میاورد و داستانهای او درد و اثرات بیقانونی، شایعهپراکنی، دروغگویی و … را بازگو میکنند. یکی از نکات برجستهی کارنامهی فرهادی بازیهای درخشانی است که فیلمهای او را ارتقا میبخشند و البته ورای نگاه ویژهی او به عنوان یک کارگردان و بازیهای درخشان بازیگرانش، فیلمنامههای او هستند که چه در زمینه اقتباسی و چه در زمینهی غیراقتباسی در چند سال اخیر مدام برای سینمای ایران افتخارآفرینی کردهاند.
یکی از ویژگیهای اساسی فرهادی به عنوان یک کارگردان، استفادهی بهینه از موقعیت مکانیای است که داستان در آن روایت میشود. او از دیوارها، پنجرهها و حتی ستونهای چوبی ایوان، استفاده میکند تا هرچه بیشتر احساس شخصیتها و فضای حاکم بر محیط را به مخاطبانش منتقل کند.
دنی بهخاطر بهترین فیلم کارنامهی خود، کار نیکو، به این لیست راه پیدا کرده است؛ فیلمی خوشساخت، با ریتمی مناسب و شاعرانه. دنی از ۱۹۸۸ تا به امروز ۱۳ فیلم ساخته است و در اکثر فیلمهایش به مطالعهی موقعیتهای انسانی و تصورهای قالبی اجتماعی میپردازد. بزرگترین مولفهی کارهای دنی سبک شاعرانهی او است، سبکی که او در آن آزادانه دوربین خود را جابهجا میکند و آن را هرجا که بخواهد مستقر مینماید.
تنها بدو لولا بدو است که تیکور را در این لیست قرار داده است، نه به معنای آن که سایر فیلمهای او ضعیف هستند، اما آنچه در بدو لولا بدو اتفاق میافتد، هشتاد دقیقه فیلم نفسگیر است که کارگردانی آن بسیار چشمگیر میباشد. اگر بخواهیم مولفههای فیلمهای تیکور را بررسی کنیم، برای بدو لولا بدو میتوان هزاران نکتهی برجستهی درخشان را لیست کرد، اما تیکور در ادامهی کارنامه ی خود آن مولفهها را تکرار نمیکند. تنها نقطه مشترک اکثر کارهای تیکور، داستانهای عاشقانهای است که تقدیر آنها را پیش میبرد.
بالارد در مجموع تنها شش فیلم ساخته است و در هر دهه از فعالیتاش، یکی از فیلمهایش قابل قبول هستند. فیلمهای او تصاویر خیرهکنندهای را به نمایش میگذارند، داستانهای سادهای دارند و اکثرا حیواناتی را، بهعنوان یکی از شخصیتهای اصلی، در خود جای میدهند. او داستانهایی از آزادی را روایت میکند که در آن یک کودک یا یک حیوان در مقابل یک مکانیزم یا ماشینی فاسد قرار میگیرد.
رایت یکی از آن استعدادهایی است که کاملا توانایی ساختن شاهکار را دارد، اما تاکنون نتوانسته است شاهکاری بسازد. در حین این که ما منتظر میمانیم تا رایت شاهکار خود را بسازد، در پنج فیلمی که تا به امروز ساخته است، چیزهای زیادی برای ستایش کردن وجود دارد. رایت یک تکنیسین فوقالعاده است؛ تدوین در فیلمهای او نسبت به سایر کارگردانهایی که در ژانر او فعالیت کردهاند، نقش مهمتر و حیاتیتری را بازی میکند.
او کارگردانی است که از همان نخستین فیلم خود، شان میمیرد، ژانر وحشت را به سخره گرفت و تا به امروز هم در فیلمهای خود به همان مسیر پارودیسازی ادامه میدهد. یکی دیگر از ویژگیهای بصری مخصوص رایت، در کنار تدوین پرشور و نشاط، نماهای دنبالکنندهی او است. او همچنین به قاببندی و استفاده از رنگ هم تسلط دارد و در فیلمهایش، به خصوص بیبی راننده، بهخوبی از آنها استفاده میکند.
گلیزر برخی از بهترین موزیک ویدیوهای دههی نود را کارگردانی کرده است. نخستین فیلم گلیزر، هیولای جذاب، اگرچه فیلم قابل قبولی بود، اما بازی درخشان بن کینگزلی باعث شد که نام او بالاتر از نام گلیزر در آن فیلم دیده شود. دومین فیلم گلیزر، تولد، نظرات گوناگونی را از منتقدان کسب کرد و پس از آن گلیزر نه سال فیلمی نساخت تا سال ۲۰۱۳ و فیلم زیرپوست که بالاخره گلیزر را در دنیای سینما به آنجایی رساند که او میبایست باشد؛ یکی از بهترین مولفان قرن بیستویکم.
فرانکلین جی. شافنر توانسته است یکمرتبه برای فیلم پاتن اسکار بهترین کارگردانی را بهدستآورد. او از بهترین مولفانی که از ۱۹۶۸ تا ۱۹۷۸ در هالیوود فعالیت میکردند، بسیار فاصله دارد، اما نمیشود از او و فیلمهایش چشمپوشی کرد. یکی از ویژگیهای کارهای او استفاده از اشیا بزرگ در طراحی صحنه است؛ مانند پرچم آمریکا در پاتن. یکی دیگر از ویژگیهای او ساخت فیلمهایی است که به بودجهی زیاد نیاز دارند.
او یکی از کارگردانهای کلاسیک هالیوود بود که در دورهی موج نوی سینمای آمریکا فعالیت میکرد. تمام فیلمهای شافنر میتوانستند بهجای سالهای ۱۹۶۸ تا ۱۹۷۸، بین سالهای ۱۹۳۸ تا ۱۹۴۸ منتشر شوند.
مایلستون سهمرتبه نامزد اسکار بهترین کارگردانی شده است و دومرتبه برای فیلمهای دو شوالیه عرب (Two Arabian Knights) و در جبههی غرب خبری نیست توانسته است اسکار را به خانه ببرد. مایلستون یکی از آن کارگردانهایی بود که به دست و پا گرفتن سینمای مصوت کمک فراوانی کرد و یکی از بزرگترین فیلمسازهای عصر خودش به حساب میآید، چرا که فیلم در جبهه غرب خبری نیست، برای سالها بهترین فیلم تاریخ سینما محسوب میشود.
کلیتن تنها هفت فیلم را کارگردانی کرده و مشهورترین فیلمی که ساخته است، گتسبی بزرگ، بهترین فیلم کارنامهی او نیست. بهترین فیلم کارنامهی کلیتن بیگناهان است؛ فیلمی که همیشه وقتی قرار است لیستی از بهترین فیلمهای وحشتناک تاریخ سینما تهیه شود، فراموش میشود. کلیتن همچنین یکی از شخصیتهای مهم و تاثیرگذار موج نو بریتانیا به حساب میآید.
یکی از نکات برجستهی فیلمهای کلیتن عمق میدان است، اگرچه او بهخوبی ولز و کوروساوا نیست، اما به هرحال عمق میدان یکی از تمهیداتی است که او به خوبی از آن استفاده میکند. کلیتن همچنین از تدوین هم به خوبی استفاده میکند؛ بهخصوص استفادهی بهینهی او از دیزالو قابل توجه است.
گوادانینو از آن کارگردانهایی است که بیش از این که به فیلمنامه اهمیت بدهد، فضاسازی برایش اهمیت دارد. آثار او همیشه شاعرانه و تجربی هستند و او یکی از زوجهای بازیگر-کارگردان معاصر را با تیلدا سوئینتن تشکیل میدهد. گوادانینو در فیلمهایش، به جای صدای روی فیلم، از نمادهایی استفاده میکند تا مخاطبان را در خاطراتی که شخصیت درحال مرور آنها است، غرق کند. یکی دیگر از ویژگیهای برجستهی این کارگردان ایتالیایی اهمیت ویژهای است که برای موسیقی قائل است.
کوگلر فیلمساز جوانی است که بهترین ادامهی فیلم راکی را ساخت و یکی از بهترین فیلمهای دنیای سینمایی مارول را بر روی پردهی نقرهای آورد. او در اکثر کارهایش با مایکل بی. جردن همکاری میکند و کاملا میداند که چگونه دوربین را بچرخاند تا مخاطب به درستی در مسیر داستان قرار بگیرد و از این نظر شبیه به افولس یا رنوار است. نماهای معرف باشکوه هم یکی دیگر از ویژگیهای اصلی فیلمهای کوگلر هستند.
نخستین فیلم دولان، من مادرم را کشتم، برای هر کارگردانی در هر سنی، شروعی خیرهکننده محسوب میشود، اما در سن ۲۰ سالگی یک شاهکار است. پس از ساخت چند فیلم، نوبت به بهترین کار دولان، مامان، میرسد که او در ۲۵ سالگی آن را ساخت. دولان کارگردانی است با سبکی ویژه و خاص که هنوز در ابتدای مسیر است.
یکی از ویژگیهای شاخص فیلمهای او بررسی روانشناختانه عقدهی مادر است. دولان در استفاده از صحنههای آهسته چیرهدستی بالایی دارد و نماهای از پشت خیرهکنندهای از شخصیتهای خود میگیرد. در کارهای او شخصیتها از هدفون و موسیقی بهعنوان راهی برای فرار استفاده میکنند.
سورنتینو برای زیبایی بزرگ توانسته است اسکار و گلدن گلوب بهترین فیلم خارجی زبان را با خود به ایتالیا ببرد. سورنتینو داستانهایی از فساد، قدرت، طمع و اخلاقیات را روایت میکند. ال دیوو نخستین فیلم سورنتینو نیست، اما نخستین فیلمی است که نام او را در جشنوارههای بینالمللی بر سر زبانها انداخت. قاببندیهای سورنتینو خیرهکنندهاند و او چشمهای یک نقاش را دارد، اما او در نورپردازی درخشان است وبیشک یکی از بهترینهای قرن بیستویک.
تاثیر فراوان فلینی بر آثار سورنتینو بر کسی پوشیده نیست؛ فستیوالها، جشنها، روایت طمع و پوچی زندگی.
هاگ نخستین فیلم خود را در ۴۷ سالگی ساخت و تا سال ۲۰۲۰ تنها چهار فیلم ساخته است. هاگ یک واقعگرا است، اما برخلاف سایر واقعگراها در فیلمهایش به مشکلات اجتماعی هنرمند با خانواده، دوستان و عشاق در طبقات اجتماعی بالا یا متوسط رو به بالا میپردازد. او همانند اوزو قابهای ثابت و طولانی را دوست دارد و از نماهای نزدیک پرهیز میکند. هاگ همواره تلاش کرده است تا از طریق فیلمهایش به مخاطب بقبولاند که زندگی یک کلاف سردرگم است و هنر معنای حقیقی تکامل.
جاشوا و بن سفدی بهترتیب ۳۷ و ۳۵ ساله هستند. برادران سفدی، پیش از اوقات خوش هم فیلمهای دیگری با نامهای بابا لنگدراز (Daddy Longlegs) و تنها بهشت میداند (Heaven Knows What) و مستندی به نام لنی کوک (Lenny Cooke) ساخته بودند، اما آنها با اوقات خوش خود را بهطور جدی به عنوان هنرمندانی صاحبسبک به سینما معرفی کردند.
آنها داستان شخصیتهای طماع خودتخریبگری را روایت میکنند که در نیویورک زندگی میکنند. آنها معمولا از سبک دوربین روی دست سینما-حقیقت استفاده میکنند تا از سرعت روایت داستان خود عقب نیافتند و نورپردازی با چراغهای نئون، یکی دیگر از ویژگیهای فیلمهای آنها است.
روی هیل دومرتبه برای فیلمهای بوچ کسیدی و ساندنس کید و نیش، توانسته است نامزد اسکار بهترین کارگردانی شود و یک مرتبه برای نیش توانسته است آن را به خانه ببرد. روی هیل در دو فیلم برتر کارنامهی خود کمنظیر عمل میکند و تنها چیزی که او را از حضور در بین ۱۰۰ کارگردان برتر بازمیدارد، عدم تکرار موفقیتهای به این بزرگی است.
اگرچه فیلمهای او تا حد زیادی مدیون حضور نیومن، ردفورد بهعنوان زوج بازیگر، ویلیام گلدمن بهعنوان نویسنده و کنراد هال بهعنوان تصویربردار است، بااینحال نمیشود نقش حیاتی روی هیل را در اداره کردن چنین تیمی و انتخاب تصمیمهای درست، انکار کرد. یکی از امضاهای اصلی جرج روی هیل نماهای ایستا است، بهگونهای که نمیشود از تاریخچهی نماهای ایستا حرف زد و از نماهای ایستای بوچ کسیدی و ساندنس کید سخن به میان نیاورد.
ورهوفن پیش از اینکه از هلند به آمریکا بیایید و از ۱۹۸۷ تا ۲۰۰۰ را مشغول به ساختن بلاکباستر شود، هفت فیلم ساخته بود، اما شهرت خود را مدیون فیلمهای جنجالبرانگیزی است که در آمریکا ساخت. فیلمهای او همیشه خشونت و کمدی سیاه را در بردارد و او همیشه در تلاش بوده است که ژانرها را منعطف کند.
نخستین فیلم بلند جنکینز دوایی برای ملانخولیا (Medicine for Melancholy) نام داشت، اما نخستینباری که همه مطمئن شدند که سینما قرار است با استعدادی سرشار، جان تازهای بگیرد، سال ۲۰۱۶ بود و هنگام اکران مهتاب؛ فیلمی که برای جنکینز اسکار مشترک با تارل الوین مکرینی را برای بهترین فیلمنامهی اقتباسی همراه داشت.
جنکینز اهمیت فراوانی به فضاسازی و اتمسفر میدهد، اما این توجه باعث نمیشود که از داستان غافل بماند، او از این نظر از همهی کارگردانها به وونگ کار-وای نزدیکتر است. جنکینز با اینکه تنها سه فیلم ساخته است، به نظر میرسد، در کنار گریفیث و درایر، یکی از بهترین کارگردانهای تاریخ سینما در زمینهی استفاده از نماهای نزدیک است.
او در داستانهای خود به روابط عاطفی پیچیده میپردازد. از رنگ، دکور و لباس به بهترین نحو استفاده میکند. نماهای ۳۶۰ درجه را بهدرستی در فیلم خود جای میدهد و از آینه برای روبهرو کردن شخصیتهای داستان با خودشان استفاده میکند.
چان-ووک، در کنار بونگ جون-هو و چانگ-دانگ لی، یکی از مهمترین کارگردانهای مولف موج نو سینمای کرهی جنوبی است. اگرچه حضور چان-ووک در این لیست به خاطر حضور فیلمی به نام اولدبوی در کارنامهی او است، بااینحال کارهای ضعیفتر این کارگردان کرهای هم ویژگیهای مخصوص تالیفی او را در خود جای میدهند؛ خشونت شدید، پیچش داستانی، صدای راوی.
یکی از ویژگیهای اصلی فیلمهای پارک چان-ووک نماهای طولانی فیلمهایش است، برای مثال نمای سه و نیم دقیقهای داخل راهروی فیلم اولدبوی بهاندازهی خود فیلم و حتی خود پارک چان-ووک مشهور است.
دنی ویلنوو تاکنون دومرتبه نامزد اسکار شده است؛ یکبار برای ویرانشده (Incendies) در بخش بهترین فیلم خارجیزبان و یکبار برای ورود در بخش بهترین کارگردانی. ویلنوو اگر بتواند در ادامهی مسیر خودش بهعنوان کارگردان، در دههی ۲۰۲۰ میلادی هم کارنامهای به خوبی دههی ۲۰۱۰ میلادی برای خودش دست و پا کند، بیشک جایگاهش در این لیست ارتقا پیدا خواهد کرد.
بسیاری ویلنوو را با نولان مقایسه کردهاند، اما چنین مقایسهای نمیتواند درست باشد، چرا که وقتی فیلمی از نولان میبینید، کاملا میتوانید تفاوتهای او با ویلنوو را احساس کنید. بیشتر بهنظر میرسد که ویلنوو به ریدلی اسکات دههی ۷۰ و ۸۰ میلادی شباهت داشته باشد؛ کارگردان بصریای خارقالعاده.
نماهای سایه روشن یکی از اصلیترین ویژگیهای کارهای ویلنوو است. تاثیرگذاری کراننبرگ در فیلم دشمن بسیار واضح است و بازسازی شدن بلید رانر و حالا تلماسه (Dune) لینچ بهخوبی نشان میدهد که ویلنوو از چه کسانی تاثیر پذیرفته است.
پولاک، طی سالهای فعالیت خود، سهمرتبه برای فیلمهای مگر آنها اسبها را خلاص نمیکنند؟، توتسی و خارج از آفریقا نامزد دریافت اسکار بهترین کارگردانی شدهاست و توانسته است در سومین مورد، آن را به خانه ببرد. پولاک کارگردان مولفی نیست، اما کارنامهاش بهقدری خوب است که نمیتوان او را نادیده گرفت.
جون-هو برای انگل چهار اسکار بهترین کارگردانی، بهترین فیلم، بهترین فیلم خارجیزبان و بهترین فیلمنامهی غیراقتباسی را بهدست آورد. او نخستین فیلم خود را سال ۲۰۰۰ ساخت و تا به امروز خودش را بهعنوان یکی از اساتید ترکیبکردن ژانرها به اثبات رسانده است. یکی از نشانههای اساسی فیلمهای جون-هو زیرمتنها و تمهای اجتماعیای است که او در فیلمهایش میگنجاند.
جون-هو یکی از آن کارگردانهایی است که به محیط فیلمبرداری خود مسلط میشود و از تمام امکانات آن استفاده میکند تا فضاسازی را به درستی انجام دهد. فیلمهای او بهشدت سرگرمکننده هستند و در همان حال که لحظهای بهشدت شما را میخندانند، لحظهای دیگر پیامی بهشدت مهم را با جدید تمام به شما منتقل میکنند.
نمش تا به امروز تنها دو فیلم ساخته است و با اولین آنها، پسر شائول، توانست در سال ۲۰۱۵ چندین جایزه از جشنوارهی کن و اسکار بهترین فیلم خارجیزبان را به دست آورد. اگرچه دومین فیلم او به اندازهی نخستین فیلماش سر و صدا بهپا نکرد، اما به همان اندازه هنرمندانه ساخته شده بود. نمش سبکی مخصوص به خود دارد که بیشک او را به یکی از کارگردانهایی تبدیل میکند که در قرن بیستویک باید دنبالش کرد.
نماهای طولانی، نماهای نزدیک، ترسی که همواره در مخاطب، بهسبب خطری که شخصیت اصلی را تهدید میکند، ایجاد میشود، از نشانههای اصلی فیلمهای نمش هستند.
استر نخستین فیلم خود را سال ۲۰۱۸ ساخته و با ساخت آن خود را تبدیل به یکی از مدعیترین کارگردانهای نسل جدید کرده است. هر دو فیلم او نهتنها در ژانر وحشت یکسان هستند، بلکه در زیرمتن درامهای قدرتمند خانوادگی، بررسی داستانهای محلی و بررسی روند روانشناختی غم از دست دادن هم یکسانند. استر درست مانند دیمین شزل بهدرستی ابزار خود را میشناسد و دقیقا میداند در چهموقع، از کدام آنها استفاده کند.
اگرچه دو فیلم ابتدایی لوینسون، رستوران و استعداد ذاتی، بهشدت جاهطلبانه بودند، اما او این مسیر خود را ادامه نداد و نمیتوان او را کارگردانی مولف نامید، اما کارنامهی خوب او جایگاهاش را در این لیست تضمین میکند. لوینسون توانسته است اسکار بهترین کارگردانی را برای فیلم مرد بارانی به کارنامهی خود اضافه کند.
دوربین روی دست گرینگرس بهترین مثال برای کارگردان مولف بودن در سینمای بلاکباستری هالیوود است. گرینگرس داستانهای اخلاقی خود را در زمینهی فیلم-مستندهای سیاسی به مخاطب ارائه میکند و در این زمینه بهنظر میرسد تحتتاثیر فیلم نبرد الجزایر (The Battle of Algiers) جیلو پونتهکوروو است. گرینگرس برای یونایتد ۹۳ نامزد اسکار بهترین کارگردانی شدهاست اما تا به امروز موفق نشده است اسکار را به کارنامهی هنری خود بیافزاید.
ترکیب ویپلش و لا لا لند در سالهای ۲۰۱۴ و ۲۰۱۶ شزل را تبدیل به یکی از بهترین کارگردانهایی کرد که پیش از سن ۳۲ سالگی به چهارچوب هنری مخصوص خود رسیدهاند. او رکوردی خیرهکننده بهعنوان جوانترین فردی که تا به امروز اسکار بهترین کارگردانی را بهدست آورده است، از خود بهجای گذاشته است.
از ویژگیهای اصلی فیلمهای شزل توجه مخصوص به طراحی صحنه، استفادهی خیرهکننده از نور و رنگ، داستانهایی که براساس شخصیتهای اصلی پیش میروند، نماهای درخشانی که در آنها شخصیتهای اصلی برای نخستینبار به بیننده معرفی میشوند، بازگشت به گذشتههای خیرهکننده در صحنههای پایانی فیلم و توجه ویژه به جایگاه دوربین برای بهتر منتقل کردن فضای حاکم بین شخصیتها به مخاطب است.
اگرچه بهدنبال حواشیای که پیرامون کارهای نوئه پخش میشوند، بسیاری سینمای او را دوست ندارند، اما او یک مولف ذاتی است. او یکی از اساتید حرکات دوربین است و یکی از ویژگیهای اصلی کارهای او نماهای وارونه و نماهای نقطه نظر پرنده است. نوئه از موسیقی خیلی خوب استفاده میکند و تحت تاثیر آرجنتو استفادهی بسیار مناسب از نورهای نئونی را در کارهای خود جای میدهد. یکی دیگر از ویژگیهای کارهای نوئه استفاده از دوربین روی دست در نماهای طولانی است.
نام کلمان در صفحات تاریخ سینما گم میشود، زیرا او از فیلمسازان موج نو فرانسه نبوده است و با اینحال بهترین کار او سال ۱۹۶۰ منتشر شد. کلمان بهشدت به طراحی جزئیات صحنه توجه میکند و به رنگ ریزترین جرئیات صحنه اهمیت میدهد.
استرجس برای روز بد در بلک راک یکمرتبه نامزد اسکار بهترین کارگردانی شده است. او یکی از آن کارگردانهایی بود که کاملا میدانست پردهی عریض چه امکاناتی در اختیارش قرار میدهد و چگونه میبایست از آن امکانات استفاده کرد. استرجس فیلمهای اکشن با بودجهی زیاد میساخت و در فیلمهای خود بازیگران بزرگ همعصرش را در یک قاب قرار میداد. او یکی از بهترین کارگردانهای قهرمانپرور پردهی عریض بود و در اکثر کارهایش استیو مککوئین یا اسپنسر تریسی را در محوریت اصلی داستان قرار میداد.
او. راسل تاکنون سهمرتبه برای فیلمهای مشتزن، دفترچه امیدبخش و حقهبازی آمریکایی نامزد اسکار بهترین کارگردانی شدهاست و طی این سه سال، ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۳، یکی از بهترین کارگردانهای کرهی زمین بوده است. یکی از اصلیترین ویژگیهای فیلمهای او. راسل بازیهای درخشانی است که او از بازیگران خود بیرون میکشد. در داستانهای او. راسل یکی از اصلیترین مضامین، حریصبودن و مشکلات روانی است. راسل همچنین در استفاده از نماهای نزدیک و نماهایی که پیشزمینه و پسزمینه در آنها به یک اندازه اهمیت دارند، تبحر خاصی دارد.
خودوروفسکی سبک بصری مخصوص به خود را دارد و بیش از هرچیز دیگر برای دو فیلم فوقالعادهی اول و دوم خود ال توپو و کوههای مقدس شناخته میشود. خودوروفسکی به سوررئالیسم علاقهی خاصی دارد و از عنصر سیرک در کارهای خود بهقدری استفاده میکند که مخاطب را به یاد فلینی میاندازد. او کارگردانی بهشدت نمادگرا است و درکارهای خود بهگونهای انقلابی، تجربی، ضد هالیوود و ضدسینمای کلاسیک رفتار می کند.
کوبایاشی از تمام نقاط قاب استفاده میکند. او چه در داستان و چه در تکنیک به فرم اهمیت خاصی میدهد. از قابهای ایستا استفاده میکند و زوایای مختلف دوربین را برای انتقال درست مفهوم برمیگزیند. یکی از ویژگیهای اصلی کوبایاشی مدت زمان طولانی فیلمهای او است و یکی دیگر از ویژگیهای او فعالیت کردن در ژانر اکشن/سامورایی و ژانر وحشت.
اصلیترین دلیل حضور کاراکس در این لیست نگاه خاصی است که دارد. نگاهی که در آخرین فیلم او، آنت، هم به آسانی قابل تشخیص است. کاراکس بیش از اینکه فیلمساز باشد، یک شاعر است. او فیلمسازی آوانگارد است که از ترکیببندیهای اکسپرسیونیست بهره میبرد و واقعیت و سوررئالیست را با هم ترکیب میکند. یکی دیگر از ویژگیهای مخصوص فیلمهای کاراکس، پرداختن او به درامهای عاشقانهی نفرینشده است.
لانتیموس برای سوگلی توانسته است نامزد اسکار بهترین کارگردانی شود. لانتیموس میتواند ادعا کند که خاصترین نگاهی است که از سال ۲۰۰۹ به سینما افزوده شدهاست و از آن مهمتر او کارگردانی است که با گذشت سالها و در هر فیلم نسبت به فیلم قبلی خود پیشرفت کرده است وبیش از پیش نگاه و سبک خود را شکل دادهاست.
استفاده از لنزهای عریض یکی از اصلیترین ویژگیهای آثار لانتیموس است. او در آثارش جهان مخصوص خودش را میسازد، کاری شبیه به آنچه لینچ و تارانتینو انجام میدهند. او ترکیببندی کوبریک، نماهای با عمق میدان ولز، انسانیت تباهشده و کمدی تلخ بونوئل و چهرههای بیحالت وس اندرسن را با هم دارد. استفادههای بهجا از حرکات آهسته و نقدهای اجتماعی همیشگی در زیرمتن، رقص و مراسمهای عقیدتی هم دیگر ویژگیهای فیلمهای لانتیموس هستند.
در سالهای آینده ایدا و جنگ سرد بهعنوان یکی از بهترین دو فیلم متوالی کارگردانها در دههی ۲۰۱۰ میلادی شناخته خواهد شد. از ویژگیهای اصلی فیلمهای پاولیکوفسکی، مانند سایر فیلمسازان لهستانی، خارقالعاده بودن تصویربرداری است و در این مورد تصویربرداری سیاه و سفید در ایدا و جنگ سرد. وقتی که پاولیکوفسکی در ۲۰۱۳ با ایدا از نسبت ابعاد مربع استفاده کرد، سالها بود که کسی به سراغ آن نمیرفت، اما پس از ایدا استفاده از آن بسیار رواج پیدا کرد و همین گواه بر تاثیر فراوان پاولیکوفسکی بر سینما و سینماگران است.
مامولیان بیش از هرچیز برای نگاه خلاقانهاش در اوایل سینمای مصوت به یاد آورده میشود. او برخی از بزرگترین قدمها را در دههی ۱۹۳۰ میلادی برداشت؛ جلوههای ویژه در دکتر جکیل و آقای هاید، نخستین موزیکال حقیقی هالیوود با امشب عاشقم باش و بکی شارپ که غالبا بهعنوان نخستین فیلم تکنیکالر از آن یاد میشود. طی ۱۹۳۰ تا ۱۹۴۰، مامولیان تقریبا در تمام ژانرهای هالیوود درخشید؛ از موزیکال و ماجراجویی گرفته تا ترسناک و عاشقانه.
رفن طی سالهای فعالیت خود، بدون حتی یک اشتباه، فیلمهای خشن ساخته است. او یکی از اساتید رنگ و نور است و همواره شخصیتهایش را در آنها غرق میکند. سینمای او مردانه و خشن است و غالبا به دیالوگ نیاز ندارد. او به دقت از نماهای حرکتی استفاده میکند.
مورد دامینیک مورد عجیبی است. بهجز شاهکاری به نام قتل جسی جیمز بهدست رابرت فورد بزدل که بسیاری از کارگردانهایی که در ادامه به آنها اشاره میشود فیلمی که در کیفیت با آن برابری کند در کارنامهشان ندارند، کارنامهی او هیچ درخشش دیگری ندارد. او بهقدری در سایر فیلمهایش معمولی است که میتوان گفت درخشش قتل جسی جیمز بهدست رابرت فورد بزدل بهدنبال حضور راجر دیکنز پشت دوربین و بازیهای درخشان برد پیت و کیسی افلک بودهاست. یکی از ویژگیهای اصلی کارهای دامینیک قهرمانساختن قانونشکنها است.
اگرچه میتوان کوربوچی را یکی از مقلدین لئون دانست و در کارنامهی بلند بالای او جز هفت یا در نهایت هشت فیلم خوب پیدا نمیشود، اما با اینحال فیلمهایی که در بالا به آنها اشاره شد، فیلمهایی هستند که خود را در تاریخ ماندگار کردهاند. اصلیترین ابزار کوربوچی استفادهی بسیار زیاد از زوم، قاببندیهای شلوغ و نوجه به سیاست و حرص و طمع در مضمون است. اگرچه شخصیتهای او درست مانند فیلمهای لئون شخصیتهایی ساکت هستند که معمولا سازی مینوازند، اما کوربوچی مانند لئون کمالگرا نبودهاست. او سال ۱۹۶۶ چهار فیلم ساخت و لئون طی کارنامهی هنری خود، هفت فیلم.
در آثار کائوریسماکی چهرههای بیحالت، کمدی تلخ و مینیمالیسم موج میزند و این ویژگیها او را به جارموش شبیه میکنند. او سبک مخصوص به خود را دارد که در آثارش به آسانی دیده میشود. یکی از ویژگیهای اصلی آثار او کوتاه بودن مدت زمان آنها است، بهگونهای که بسیاری از آثارش زیر ۹۰ دقیقه هستند. قهرمانهای او معمولا توسط سختیهای زندگی نابود میشوند و مدتهای طولانیای از فیلم او بدون به گوش رسیدن هیچ صدایی طی میشود.
او اغلب از تصاویر مستند اخباری استفاده میکند تا زشتیهای دنیا را به تصویر بکشاند. نوشیدن، گلها، موسیقی زنده و طبقهی کارگر از ویژگیهای کارهای او هستند. او در جایی گفته است که هیچکس دیگری بهجز او اجازه ندارد در فیلمهایش بداههپردازی کند؛ چه فیلمبردار و چه بازیگر.
لانا و لیلی بهترتیب ۵۶ و ۵۳ ساله هستند. آنها کار خود را با فیلم محدودیت آغاز کردند، اما فیلمی که آنها را در تاریخ ماندگار کرد، ماتریکس بود. آنها نتوانستند در قسمتهای بعدی، موفقیت قسمت اول ماتریکس را تکرار کنند، اما همان ساخت دنیای منحصربهفرد قسمت اول کافی بود تا آنها به این لیست راه پیدا کنند. این دو نفر استادان جلوههای ویژه و بدلکاری هستند و در استفاده از رنگ در فیلمهایشان تبحر خاصی دارند.
اشتباه گرفتن بتیکر با آنتونی مان کار سادهای است؛ هردوی آنها فیلمهایی در ژانرهای مختلف ساختهاند، اما برای وسترنهایشان به یاد آورده میشوند، بتیکر با اسکات کار میکرد و مان با استوارت. دلیل حضور بتیکر در این لیست تنها فیلم راید لونسام است، چرا که در سایر فیلمهایش، بتیکر نتوانست موفقیت آفرینش اثر هنریای چنین خوب را تکرار کند.
دو نقطه قوت کارنامهی رایکارد وندی و لوسی و میانبر میک هستند. او جاهطلبی هنری بالایی دارد و صدایی تازه و جوان را با خود به سینما آورده است. فیلمهای او غالبا در سکوت میگذرند و از این نظر یادآور روسلینی، کیارستمی و برادران داردن هستند. داستانهای او روایتهایی از شخصیتهایی هستند که با تنهایی و انزوا دست و پنجه نرم میکنند.
بیلیاردباز
تمام مردان شاه (All the King’s Men)
جسم و روح (Body and Soul)
لیلیث (Lilith)
بولزهای شجاع (The Brave Bulls)
راسن طی فعالیت هنری خود تنها ده فیلم ساخت که بین کارگردانهایی که در دهههای ۱۹۴۰، ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ میلادی فعالیت میکردند، پدیدهای نادر بود. او یکی از بازیگردانهای خوب سینما بود، اگرچه به پای کازان نمیرسید، اما برای مثال به فیلم تمام مردان شاه بنگرید که توانست سه نامزدی اسکار برای بازیگرانش به همراه بیاورد و یکی از آنها را به اسکار هم برساند. یکی دیگر از نشانههای فیلمهای راسن، شخصیتهای خودتخریبگر فیلمهای او هستند که نماد اصلی آنها پل نیومن بیلیاردباز است.
سینمای فرارا مساوی است با سینمای خیابانهای نیویورک؛ پر از خشونت و حرص و طمع. بهترین دورهی کارنامهی سینمایی فرارا اوایل دههی ۱۹۹۰ میلادی سر رسید وقتی که او با دو فیلم پادشاه نیویورک و ستوان بد طی سالهای ۱۹۹۰ و ۱۹۹۲ توانست نگاه خود را به سینما منتقل کند. یکی از نشانههای اصلی فیلمهای فرارا داستانهای اخلاقیای است که او با فیلمهایش روایت میکند.
وقتی که باگدانوویچ ۳۵ سال داشت، نامش در کنار نام اسکورسیزی و کوپولا قرار میگرفت، بهعنوان یکی از فیلمسازان جوان که آیندهای درخشان در انتظارشان است، اما او نتوانست درخشش هنری آخرین نمایش فیلم و ماه کاغذی را در فیلمهای بعدی خود تکرار کند. مانند بسیاری از کارگردانهای موج نو فرانسه، باگدانوویچ یک خورهی سینما بود و مصاحبههای او با کارگردانهای بزرگ شاید برای بسیاری از سینمادوستان، جذابتر از فلمهایش باشند.
مونجیو رهبر موج نوی سینمای رومانی است که طی دههی ۲۰۰۰ میلادی بهوقوع پیوست. یکی از نشانههای اصلی سینمای مونجیو نماهای شلوغ است که در آن افراد زیادی معمولا دور یک میز نشستهاند و در این نماها مونجیو بهدقت جزئیات را میچیند. فیلمهای او سکوتهای سراسر اضطراب را در خود جای میدهند و درحالیکه فیلمهایی هیجانانگیز هستند، ناگهان بمبهای اخلاقی را در مقابل چشم مخاطبان منفجر میکنند.
دنی بویل طی سالهای فعالیتاش همواره، از سوی برخی، به کارگردانی بیش از حد فیلمهایش متهم شدهاست، اما هرچقدر هم با او مخالف باشید نمیتوانید مولف بودن او را انکار کنید، چرا که سبک جنبشی مخصوص او و هیجان مخصوص نهفته در فیلمهایش مانع شما میشوند. بویل از نماهای ایستا و نماهای اوریب هم بهخوبی در فیلمهای خود استفاده میکند و البته نمیتوان از استفادهی برجستهی او از رنگ چشمپوشی کرد. بویل توانسته است برای کارگردانی میلیونر زاغهنشین، اسکار بهترین کارگردانی را به خانه ببرد.
سیلس یکی از بزرگترین چهرههای سینمای مستقل آمریکا است. او برای کسب درآمد و ساخت فیلمهایش اغلب به بازیگری میپرداخت یا فیلمنامه مینوشت. او بیشک تحت تاثیر آلتمن و بیش از همه نشویل است، چرا که همواره در حال ساخت هجویههای سیاسی پر بازیگر است.
لوئیس بیش از چهل فیلم سینمایی ساخت، اما بسیاری از آنها نابود یا برای همیشه گم شدند. او فعالیت خود را اوایل دههی ۶۰ میلادی با کار در تلویزیون به پایان رساند، اما در همان دهه بود که فیلمهای او توسط منتقدان موج نو فرانسه کشف شدند. نمای طولانی و حرکتی او در دیوانه تفنگ یکی از نماهای معروف تاریخ سینما است که باعث شد کارگردانهای موج نو دریابند، میتوانند دوربین را هرچقدر که میخواهند، حرکت دهند.
لوئیس در استفاده از نماهای گوناگون و بدیع خلاقیت فراوانی از خود به نمایش میگذاشت که نشان میدهد او تحت نظر هیچ استودیویی فعالیت نمیکرده است؛ فیلمهای او بهشدت کمخرج بودند. نهیلیسم و خشونت دو مورد از اصلیترین ویژگیهای فیلمهای لوئیس هستند.
ژانکو پیشروی ششمین نسل کارگردانهای چین است. آنچه ژانکو را به این لیست کشانده است یک فیلم در کارنامهی او نیست، بلکه مجموعه کارهای او است که برایش کارنامهای کمنظیر آفریدهاند. ژانکو در کارهایش اکثرا اثرات سیاسی و فرهنگی را برجامعهی چین بررسی میکند، از موسیقیهای ملودرام و نماهای دور و طولانی استفاده میکند؛ چرا که او گفته است که میخواهد دموکراسی برای مخاطبانش بیافریند تا آنها خودشان هرچه میخواهند انتخاب کنند و ببینند.
ریچاردسون صدای اصلی جنبش اواخر دههی ۵۰ و اوایل دههی ۶۰ میلادی بریتانیا است که به آن موج نو بریتانیا یا جنبش مردان جوان خشمگین هم میگویند. از ۱۹۵۹ تا ۱۹۶۵ ریچاردسون در اوج دوران سینمایی خود بود و درخشش ادامهدار ریچاردسون در چهار فیلم اولش او را به کارگردانی مولف تبدیل میکند. واقعگرایی، بیپردگی، خشم، افسردگی و پرداختن به موضوعات حساس با استفاده از شخصیتهایی از طبقهی کارگر و بازیهای درخشان بازیگران، از نشانههای اصلی فیلمهای ریچاردسون هستند.
زینمان دومرتبه برای فیلمهای از اینجا تا ابدیت و مردی برای تمام فصول توانسته است اسکار بهترین کارگردانی را به خانه ببرد، علاوهبر آن نام او در کنار وایلر، اسکورسیزی، وایلدر، آلن، لین و اسپیلبرگ در لیست کارگردانهایی قرار دارد که بیش از ۷ مرتبه نامزد اسکار بهترین کارگردانی شدهاند. اگرچه زینمان یک مولف نیست، اما نمیتوان از کارنامهی قدرتمندش چشمپوشی کرد. یکی از نشانههای فیلمهای زینمان محدودیت زمانیای است که برای شخصیتهای خود قرار میدهد و از طریق تدوین پویا این احساس کمبودن وقت را به مخاطب منتقل میکند.
او در ژانرهای مختلف فعالیت کرده است و در تمام آنها مضمونهای قدرتمندی را با موفقیت از طریق فیلمهایی بهیادماندنی به مخاطب انتقال داده است. او همچنین یکی از کارگردانهایی است که بسیار با بازیگران خوب کار میکند و توانسته است بسیاری از آنها را به درخشش برساند.
کن پیش از این که در ۴۶ سالگی وفات پیدا کند، توانست تنها ۴ فیلم بسازد. او مولفی انیمهساز است و در این زمینه تنها هایائو میازاکی کارنامهای بهتر از او دارد. انیمههای کن جاهطلبانه هستند و او هرمرتبه فیلمی ساخته است، گویا در تلاش بودهاست که زیباترین انیمهی ممکن را بسازد. منعطف کردن زمان، زیرسوالبردن واقعیت، داستانهای چندلایه و تدوین هوشمندانه از نشانههای اصلی فیلمهای کن هستند. بیشک نمیتوان تاثیر او بر برخی از بزرگترین فیلمسازهای قرن بیستویکم مانند نولان و آرونوفسکی را انکار کرد.
دلیل حضور بیتی در این لیست دو فیلم دیک تریسی و سرخها است. بیتی بهدنبال ارتباطهای فراوان خود توانست تقریبا در تمام فیلمهایش بازیگران بزرگی را کارگردانی کند و قطعا حضور آنها در کنار بازی خودش که بازیگر بزرگی است، بیتاثیر نبوده است. نحوهی استفادهی او از نورپردازی در دو فیلم برترش هم خیرهکننده است.
مکتیرنان طی دههی ۸۰ میلادی دو فیلم اکشن درخشان را کارگردانی کرد؛ جان سخت و غارتگر. او کارگردانی است که وسترنهای مدرن را در ژانر اکشن ساخت. او بهخوبی بر ابزارهای خود مسلط بود و میدانست که کدام آنها در ژانری که فیلمهایش را در آن میسازد نتیجهبخش هستند.
یانگ بههمراه هو شیائو-شین اصلیترین فیلمسازهای موج نو سینمای تایوان دههی ۸۰ میلادی هستند. شهرت یانگ در بین سینمادوستان بسیار بالاتر از جایگاهش در این لیست است. یک یک فیلمی درخشان است که بیشک کسی جز یک کارگردان مولف درجه یک نمیتواند آن را خلق کند. فیلمهای او معمولا شامل نماهای دور و متوسط با دوربین ثابت هستند. فیلمهای او اکثرا در ژانر ملودرام هستند و بازیگرهای زیادی دارند. بسیاری از طرفداران او ادعا میکنند که فیلمهای یانگ چندلایه هستند و برای درک کامل باید چندین مرتبه آنها را دید.
جونز تاکنون توانسته است یکمرتبه برای جان مالکوویچ بودن نامزد اسکار بهترین کارگردانی شود. او ناگهان در قلب موج نو ۱۹۹۹ سینمای آمریکا ظهور پیدا کرد و گذشتهی درخشانش در ساخت موزیک ویدیو در مسیر کارگردانی به کمک او آمد. آنچه در رابطه با جونز شبههآمیز میشود، این است که هر دو فیلم درخشان ابتدایی او با همکاری چارلی کافمن نابغه در جایگاه فیلمنامهنویس ساختهشدند، اما برای از بین بردن این شبهه کافی است که فیلم او را بررسی کنیم که در آن جونز تنها بود و بدون همکاری کافمن فیلمی ماندگار را به سینما تقدیم کرد.
تاثیر ویگو بر فیلمسازان و مولفان عاشق سینمای پس از خودش بسیار بیشتر از تاثیر کارنامهی فیلمسازیاش که توسط مرگ زودهنگام در سن ۲۹ سالگی، کوتاه شدهاست، میباشد. وقتی که دربارهی آثار ویگو صحبت میکنیم، نقصی که از نظر کمیت در کارنامهی ویگو دیده میشود، توسط کیفیت و خلاقیت بالای دو اثری که از خود به جای گذاشته است، جبران میشود.
فیلمهای چانگ-دونگ، طی سالها، هم از نظر تکنیکی و هم از نظر محتوایی همواره سطح بالایی از کیفیت را حفظ کردهاند. حتی نخستین فیلم او، ماهی سبز (Green Fish)، که در بین پنج فیلم پیشنهادی نیست هم، یکی از بهترین فیلماولهای کارگردانهای آسیای شرقی است. او در فیلمهایش معمولا رنگی را انتخاب میکند و طی فیلم در طراحی صحنه به آن رنگ پایبند میماند. داستانهای رمانمانند و متراکم، داستانهای عاشقانهی غمانگیز، زیرمتنهای سیاسی و شخصیتهایی که با یحرانهای وجودی روبهرو هستند، از نشانههای اصلی فیلمهای چانگ-دونگ هستند.
از ۱۹۷۵ تا ۲۰۰۳، پیتر ویر بیشک یکی از بهترین فیلمسازان کرهی زمین بود. حضور او در این لیست تنها به دلیل کارنامهی پربارش طی سالهای فعالیتاش نبوده است، بلکه یکی از دلایل اصلی حضور او، فضای غریبی است که ویر بهعنوان کارگردان در تمام فیلمهای خود خلق میکند. قهرمانهای داستانهای ویر همواره ماهی سیاه کوچولویی هستند که میخواهند برخلاف جریان آب شنا کنند. او از نماهای ایستا بهخوبی استفاده میکند و یکی از ویژگیهای فیلمهایش تصاویر مناظر طبیعی خارقالعاده است.
ویر تاکنون چهارمرتبه برای فیلمهای شاهد، انجمن شاعران مرده (Dead Poets Society)، نمایش ترومن و ناخدا و فرمانده: آخر دنیا نامزد اسکار بهترین کارگردانی شدهاست، اما هنوز موفق نشدهاست اسکاری به کارنامهی خود بیافزاید. او دقیقا برای همین فیلمها نامزد گلدن گلوب بهترین کارگردانی هم شدهاست، اما آنجا هم نتیجه برای او مانند مراسم اسکار بودهاست.
آندرشون یکی از تاثیرگذارترین و موفقترین فیلمسازهای قرن بیستویکم است و بیشک پس از برگمان، بهترین فیلمساز تاریخ سوئد. فیلمهای آندرشون، مانند اوزو، قاببندیهای خیرهکنندهای دارند. او از نماهای طولانی استفاده میکند، بازیگرهای او بیشتر مانند مدلهایی هستند که هرچه آندرشون از آنها میخواهد را اجرا میکنند. استفادهی آندرشون از معماری و زوایای دوربین یکی از نقاط قوت اصلی آثار او میباشد.
لی بهسادگی میتواند از هر ژانری به هر ژانر دیگری نقل مکان کند و با هر بودجه و امکاناتی، اثری هنری خلق کند. وقتی که چهارمین فیلم برتر کارنامهی شما اقتباس قدرتمندی مانند عقل و احساس و پنجمین فیلم برترتان انقلاب بصریای مانند زندگی پی باشد، پس شما قطعا کارگردانی نیستید که شانس شما را به اینجا رسانده باشد. تنها نقطه ظعفی که باعث میشود نام لی از این رتبه بالاتر نرود، عدم وجود سبکی مخصوص و یا حتی نگاهی خاص است.
لی تاکنون سه مرتبه برای فیلمهای بخور بنوش مرد زن (Eat Drink Man Woman)، ضیافت عروسی (The Wedding Banquet) و ببر خیزان، اژدهای پنهان نامزد اسکار بهترین فیلم خارجیزبان و سه مرتبه برای فیلمهای ببر خیزان، اژدهای پنهان، کوهستان بروکبک و زندگی پی نامزد اسکار بهترین کارگردانی شدهاست، که در دو مورد آخر توانسته اسکار را به خانه ببرد.
از بین بیش از نود فیلم سینمایی بورزیگی تنها نه فیلم باقیماندهاند و بقیه گمشدهاند. او در ژانرهای ملودرام و عاشقانه فعالیت کرده و طی پنج سال ابتدایی که جشنوارهی اسکار برگزار شدهاست، توانسته دو مرتبه اسکار بهترین کارگردانی را برای فیلمهای سیر در عرش و دختر بد (Bad Girl) بهدستآورد. یکی از برجستهترین نکات کارنامهی بورزیگی استفادهی او از نورپردازی است.
اگرچه آلدریچ فیلمهای خوب زیادی ساخته است، اما آنچه مانع بالا رفتن او در این لیست میشود، وجود تنها یک فیلم خیلی خوب در کارنامهی او است. مرگبار مرا ببوس آلدریچ یکی از اساسیترین فیلمهای ژانر نوآر است و یکی از خلاقترین فیلمهای عصر خودش، اما آلدریچ پس و پیش از مرگبار مرا ببوس نتوانست فیلم دیگری بسازد که به آن اندازه ماندگار و خوب باشد.
دان سیگل کارگردانی بود که دههی ۴۰ و ۵۰ میلادی را صرف ساختن فیلمهای کم بودجه و مستقل کرد، سپس طی دههی ۶۰ میلادی به کار در تلویزیون پرداخت و طی دههی ۷۰ به ساخت یکسری فیلمها با بازی کلینت ایستوود مشغول شد که بهترین آنها هری کثیف است. فیلمهای مستقل سیگل خیرهکنندهاند، او در عصری به ساخت فیلمهای علمی-تخیلی پرداخت که کسی به آنها اهمیت نمیداد و مانند هر کارگردان پیشرو و نترس دیگری، سیگل هم مورد لطف و محبت منتقدان کایهدوسینما قرار گرفت. مردانگی و خشونت یکی از اصلیترین نشانههای فیلمهای سیگل هستند.
برای کارگردانی که فعالیت خود را از دههی نود میلادی آغاز کردهاست، اینکه بیش از نیمی از کارنامهاش را فیلمهایی به این خوبی تشکیل بدهند، خیرهکننده است. اگرچه هنوز نمیتوان او را مولفی بزرگ نامید، اما به نظر میآید با داستان ازدواج میتوان او را مولف موضوع طلاق نامگذاری کرد.
وایدا کارگردانی را با سهگانهی جنگ آغاز کرد؛ سهگانهای که شامل فیلمهای یک نسل (A Generation)، کانال و خاکسترها و الماسها بود. مانند روسلینی که بیشک یکی از تاثیرگذاران بر وایدا بودهاست، مشهورترین اثر وایدا سهگانهی جنگ او است. وایدا برای فیلمهای کاتین (Katyń)، مرد آهنین (Man of Iron) و دوشیزگان ویلکو (The Maids of Wilko) نامزد اسکار بهترین فیلم خارجیزبان شدهاست و برای مرد آهنین توانسته است نخل طلای جشنوارهی کن را به خانه ببرد.
قویترین کارهای کارنامهی گری طی چند سال اخیر ساخته شدهاند پس باید نام او را در بین کارگردانهایی قرار دهیم که باید ببینیم در ادامه چه خواهند کرد. او در فیلمهایش رویکردی کلاسیک دارد، اما فیلمهایش هرگز خستهکننده و یکنواخت نمیشوند. او یکی از کارگردانهای محبوب فرانسه است و طی قرن بیستویکم چهار فیلم خود را برای نخستینبار در جشنوارهی کن اکران کردهاست. نورپردازی و طراحی صحنه برای گری بسیار اهمیت دارند. گری تا بهامروز چهار مرتبه برای فیلمهای محوطه (The Yards)، شب مال ماست، دو عاشق و مهاجر نامزد نخل طلای جشنواره فیلم کن شدهاست.
با بودجهی اندک، اولمر یکی از بهترین فیلمهای ترسناک و نوآر دههی ۳۰ میلادی را ساخت؛ گربه سیاه و میانبر. او یکی از متخصصان ژانر است و به سایهها، نور و طراحی صحنه کاملا مسلط است. در نتیجه تعجبی ندارد که توسط فیلمسازان و نویسندگان موج نو فرانسه کشف شدهاست.
آیووری یکی از اساتید ساخت درامهای دورهای است. او فیلمهایی اقتباسی با بازیهای درخشان و طراحی لباس و صحنههای خیرهکننده ساختهاست. او در آثارش بهشدت به جزئیات توجه میکند. آیووری تاکنون سه مرتبه برای فیلمهای اتاقی با یک چشمانداز، هواردز اند و باقیمانده روز نامزد اسکار بهترین کارگردانی شدهاست و فیلمهایی که او ساختهاند تابهامروز شش مرتبه نامزد اسکار بهترین طراحی لباس اسکار شدهاند.
تمام فیلمهای تیم برتون اثر انگشت گوتیک او را در خود جای دادهاند. اگرچه او فیلم شاهکاری در کارنامهی خود ندارد، اما اینکه بیتلجوس (Beetlejuice) و عروس مرده (Corpse Bride) ششمین و هفتمین فیلم برتر کارنامهات باشند، نقطهی قوت کوچکی نیست و نشان از کیفیتی خارقالعاده دارد. در آثار برتون به آسانی میشود تاثیرات اکسپرسیونیست آلمان را مشاهده کرد. بهسختی میتوان به برتون اندیشید و از دنی الفمن، سازندهی موسیقی و جانی دپ، بازیگر، یاد نکرد.
دلیل حضور وو در این لیست، سبک گستاخانهاش و کارنامهی غنی او است. وو وسترنهای محلی میسازد و خشونت فراوان یکی از اصلیترین نشانههای فیلمهای او میباشد. داستانهای وو همیشه جدال بین خیر و شر است و همیشه به مرز باریک دوستی و دشمنی میپردازد. پرش، برهمآیی، صحنه آهسته و نماهای ایستا سایر ویژگیهای آثار وو هستند.
لیستهای اینچنینی معمولا توجهی به کارگردانهای کمدیساز ندارند، اما کارنامهی پین مانع آن میشود که کنار گذاشته شود. مانند بسیاری دیگر از فیلمسازان عصر حاضر، او طی دورهی اوج فیلمسازی مستقل دههی ۹۰ میلادی آمریکا ظهور پیدا کرد. اگرچه هیچکدام از کارهایش بهخوبی انتخابات نشدند، اما او همچنان کیفیتی قابلقبول را در فیلمهایش ارائه میدهد.
او اکثرا در فیلمهایش از صدای روی تصویر بهره میبرد و درام و کمدی را با هم ترکیب میکند. پین تابهامروز سه مرتبه برای فیلمهای راههای فرعی، زادگان و نبراسکا نامزد اسکار بهترین کارگردانی شدهاست و دو مرتبه اسکار بهترین فیلمنامهی اقتباسی را برای راههای فرعی و زادگان، به خانه بردهاست.
باوا برای ژانر وحشت، کاری را کرد که لئون برای وسترن انجام داد؛ خلق کردن یک زیرژانر خارقالعاده. او یکی از اساتید نور است، بهخصوص نور نئون و یکی از تاثیرگذاران مهم بر کارنامهی آرجنتو و رفن. طراحیهای صحنهی اکسپرسیونیستی و سایههای سنگین هم از سایر ویژگیهای فیلمهای باوا هستند. باوا در رشتهی نقاشی تحصیل کرد و طی دهههای ۳۰ و ۵۰ میلادی مدیر تصویربرداری فیلمهای مختلفی بود و اثر این پیشینهی هنری بر فیلمهایش بهروشنی قابل شناسایی است.
بورمن تابهامروز دو مرتبه برای فیلمهای بازماندگان و امید و افتخار نامزد اسکار بهترین کارگردانی شدهاست و همین دو فیلم برای اثبات شانسی نبودن حضور او در این لست کافی است و ما هنوز به بهترین فیلم او، شلیک به هدف، اشاره نکردهایم. استفاده از معماری در فیلمهای بورمن یکی از اصلیترین ویژگیهای آنها است.
از آنجایی که بیشتر تلاشهای هنری فرانکنهایمر طی دههی ۶۰ میلادی صورت گرفت و در آن دوران مولفهای بسیار بزرگتری در حال فعالیت بودند، او همواره نادیده گرفته شدهاست. با اینحال او یکی از قابلدفاعترین کارنامههای سینمایی را دارد. صحنههای تعقیب و گریز و دوربین چابک از ویژگیهای اصلی فیلمهای فرانکنهایمر هستند.
مککوئین یکی از آن کارگردانهایی است که آغاز طوفانیاش در سینما میتواند مخاطب را به یاد آغاز سینماگران بزرگی مانند تارانتینو، ولز، تروفو و … بیاندازد. او سال ۲۰۰۸ و با فیلم گرسنگی برای نخستینمرتبه پا به عرصهی سینما گذاشت. مککوئین در فیلمهای خود از گسترهی محدودی از رنگها استفاده میکند و یکی از بااستعدادترین عکاسهای سینما است.
مککوئین بهراحتی میتواند فیلمی بسازد که به یک اندازه افسردهکننده و زیبا باشد. یکی از ویژگیهای فیلمهای مککوئین نماهای طولانی است. مککوئین تاکنون یک مرتبه برای ۱۲ سال بردگی توانسته است نامزد اسکار بهترین کارگردانی شود.
کلوزو را هیچکاک فرانسوی مینامند. او یکی از اساتید تکنیکی سینما است و فیلمهایش معمولا بیش از این که از نظر احساسی درگیرکننده باشند، تعلیق کشندهای را برای مخاطب میآفرینند. تنها دلیل این که کلوزو در این لیست جایگاه بالاتری ندارد، عدم برخورداری از کارنامهای غنی است.
اگر بهخاطر املی نبود، ژونه به این لیست راه پیدا نمیکرد. هر چهار فیلم ژونه خیالپردازانه، با نماهای زیبا ساختهشده و به بهترین شیوهای که یک فیلم میتواند احمقانه باشد، احمقانه هستند. او بیشک یک اکسپرسیونیست است. دقت فراوان به طراحی صحنه، استفادهی هنرمندانه از رنگ و داستانهای غیرواقعی زیبا از اصلیترین نشانههای فیلمهای ژونه هستند. ژونه یکمرتبه برای املی نامزد اسکار بهترین فیلم خارجی زبان شدهاست.
مان کمیت و کیفیت را در کارنامهی خود با هم همراه کرده است. او وسترنهای روانشناختی میساخته و یکی از خبرهترین کارگردانها در زمینهی استنفاده از پیشزمینه و پسزمینه است. مان قاببندیهای مخصوص به خود را دارد و بهدرستی میتوان نام یک مولف را به او اعطا کرد.
لورمن سبک کاملا مخصوص به خود را دارد. مسیر فیلمسازی، پس از مولن روژ برای لورمن سختتر شد، چرا که او فیلمی خارقالعاده خلق ک رده بود و حالا دوباره سیدن به آن سطح برایش ممکن نبود. او فیلمهایش را پرسر و صدا، پر هزینه و پر بازیگر میسازد. جامپ کاتهای زیاد، نماهای بسیار نزدیک از چشمها، استفاده از موزیکهای پاپ مدرن در فیلمهای درام دورهای، ضدقهرمانهایی که به زیبایی فیلم میافزایند، نماهای شروعکنندهی فیلم خیرهکننده از سایر ویژگیهای فیلمهای باز لورمن هستند.
کوکتو یکی از نابغههای قرن بیستم سینما است و تاثیر او بر ژانر فانتزی انکارناپذیر. کوکتو فقط یک فیلمساز نبود، بلکه یک شاعر هم بود و این را میتوان از فیلمهایش دریافت. او از طراحی صحنه و دوربین بهگونهای خلاقانه بهره میبرد تا بتواند به خیالهای فانتزی حیات ببخشد.
دمیل مجموعهای از فیلمهای خارقالعاده را در کارنامهی خود جای داده است. اکثر فیلمهای دمیل افسانههای تاریخی هستند. او علاقهی خاصی به داستانهای انجیل داشت و طراحی صحنه و لباس نقشی کلیدی را در فیلمهایش ایفا میکردند. دمیل یکی از کسانی بود که به همراه گریفیث، مفهوم ژانر را معنا بخشید.
او از صدها و حتی هزاران هنرور استفاده میکرد تا بتواند عظمت محیطی که فیلمهایش در آن به وقوع میپیوستند را به مخاطبان خود القا کند. فیلمنامههای فیلمهای دمیل معمولا شاهکار نبودند و گاهی از درام به ملودرام تبدیل میشدند، اما نمیتوان جاهطلبی هنری و عظمت فیلمهای او را انکار کرد.
با چند دهه فعالیت در مستندسازی و تلویزیون، لوچ توانست سینما را تحت تاثیر خود قرار دهد و خودش را تبدیل به یکی از پرافتخارترین فیلمسازان جشنوارهی فیلم کن فرانسه کند؛ او دوبار برای فیلمهای بادی که کشتزار جو را تکان میدهد و اینجانب، دانیل بلیک توانسته است نخل طلا را به خانه ببرد.
لوچ بهشدت به زمینهی اجتماعی-سیاسی فیلمهای خود پایبند است و همواره در همان چهارچوب کار میکند. لوچ یک کارگردان صاحبسبک است و در فیلمهای خود قهرمانهایش را در تقابل با نظامی فاسد قرار میدهد و معمولا آنها همواره مبارزه را میبازند.
اگرچه نام شلزینجر با کابوی نیمهشب گرهخورده است، اما چهار فیلم دیگر او هم در حضور او در این رتبه بیتاثیر نبودهاند. شلزینجر تدوینگری خارقالعاده است و استفادهی او از لنز تله بسیار ماهرانه میباشد. او همچنین از نماهای دنبالکننده هم به خوبی در فیلمهایش استفاده میکند. شلزینجر سه مرتبه برای فیلمهای عزیز، کابوی نیمهشب و یکشنیه حونین یکشنبه (Sunday Bloody Sunday) نامزد اسکار بهترین کارگردانی شدهاست و برای کابوی نیمهشب توناسته است اسکار را به خانه ببرد.
رایت با حرکات دوربین خیرهکنندهی خود در فیلم غرور و تعصب سال ۲۰۰۵ توانست توجهها را به خود معطوف کند. دو سال پس از آن رایت درام دورهای جاهطلبانه و خارقالعادهی دیگری به نام تاوان را منتشر کرد که یکبار دیگر مهارت و تخصص او در ساخت درامهای دورهای را به اثبات رساند. متاسفانه پس از سال ۲۰۰۷، رایت نتوانست آنچه پیش از این استعدادش به سینمادوستان وعده داده بود را محقق کند.
وایز فیلمهای خوب فراوانی در کارنامهی خود دارد و یکی از اساتید ژانر است، اما آنچه مانع پیشروی او در این لیست میشود، عدم ساختن فیلمی است که بتوان آن را خارقالعاده نامید. وایز توانسته است طی دوران فعالیت خود فیلمهایی در تمام ژانرها بسازد؛ از ترسناک و موزیکال گرفته تا نوآر و علمی-تخیلی و حتی جنگی.
البته این تمام کارنامهی وایز نیست. او تدوینگری خارقالعاده بود و بهترین اثر او در این زمینه، هیچ نیازی به معرفی ندارد؛ همشهری کین. وایز سه مرتبه نامزد اسکار بهترین کارگردانی شده است و یکمرتبه برای داستان وست ساید توانسته است آن را به کارنامهی خود اضافه کند.
داسن برای سه فیلم نوآر ابتدایی خود شناخته شدهاست. داسن طی سالهای فعالیت خود توانست فیلمهایی بسازد که در عصر خودش جزو برترینها باشند. اکثر فیلمهای داسن نوآر، درامهای زندان و فیلمهای سرقت هستند. او بهخوبی بر قواعد ژانر تسلط داشت و صرفنظر از این که در چه ژانری فعالیت میکرد یکی از ویژگیهای اصلی فیلمهای او سایهها بودند.
کمپیون هرگز فیلم ضعیف نمیسازد و اگرچه دلیل اصلی حضور او بین ۱۵۰ کارگردان برتر، در این لیست، فیلم پیانو است، اما چهار فیلم دیگر او هم با فاصلهی اندکی بعد از پیانو در لیست برترینهای کمپیون قرار دارند. فیلمهای کمپیون فیلمهای خاصی هستند و او معمولا دوربین را حرکت نمیدهد. شخصیتهای فیلمهای او بسیار پرداخت میشوند و یکی از تخصصهای کمپیون آن است که تنهایی و انزوای شخصیتهایش در دنیا را به صورت بصری به تصویر بکشد.
مناظر خارقالعاده یکی دیگر از اصلیترین ویژگیهای فیلمهای او هستند. او دومین زن تاریخ سینما است که توانست نامزد دریافت اسکار بهترین کارگردانی شود و نخستین زن تاریخ سینما است که توانسته است نخل طلای جشنوارهی کن فرانسه را به دست آورد.
رومر یکی از مهمترین فیلمسازان موج نوی فرانسه است. او به جایگذاری اشیا در قاب بهشدت اهمیت میدهد. رومر طی دهههای ۶۰ و ۷۰ میلادی به ساخت داستانهای اخلاقی پرداخت و بعدتر به ساخت کمدیهای ادامهدار. شاید رومر مانند لینچ، لئون و وس اندرسن دنیای مخصوص خود را در فیلمهایش نسازد، اما اگر درحال دیدن فیلمی از رومر باشید دنیای او را خیلی زود خواهید شناخت. اگرچه غالب فیلمسازهای موج نو تحت تاثیر آثار رنوآر بودند، اما در رابطه با رومر نمیتوان چنین نتیجهای گرفت، چرا که او بهجای حرکت دادن دوربین مانند رنوآر بیشتر به دوربین ثابت، مانند اوزو، علاقه داشت.
مولفان زیادی وجود دارند که خیلی زود شکوفا شدند یا خیلی زود فوت کردند یا خیلی دیر فیلمسازی را شروع کردند و درخشیدند، اما بجز جرج میلر مولف دیگری وجود ندارد که این همه سال بعد از شروع فیلمسازیاش به شکوفایی رسیده باشد. آنچه در مکس دیوانه: جاده خشم به شکوفایی میرسد ثمرهی ۳۵ سال تلاش برای ساخت فیلم اکشن با بودجهی اندک است. مسیر و قابها در مکس دیوانه: جاده خشم خیرهکنندهاند و شخصیتها با اینکه عمق ندارند و پرداخته نشدهاند، در بستر داستان با موفقیت مخاطب را با خود همراه میکنند و جهانی قابل باور را خلق میکنند.
منکیهویچ از اساتید بصری سینما نیست، اما همواره طی سالهای فعالیتاش داستانهایی با چنان ساختارهای محکمی را بهدرستی روایت کردهاست که نمیتوان او را به جایگاهی پایینتر، در این لیست، منتقل کرد. منکیهویچ طی دو سال پیایی ۱۹۵۰ و ۱۹۵۱ برای فیلمهای نامهای به سه همسر و همهچیز درباره ایو، چهار اسکار برد؛ دو اسکار بهترین کارگردانی و دو اسکار بهترین فیلمنامهی اقتباسی. فیلمنامهی قوی، بازیگران فوقالعاده و بازگشت به گذشته از ویژگیهای اصلی فیلمهای منکیهویچ هستند.
آثار رمزی بسیار متفاوت و خاص هستند. او طی بیش از بیست سال فعالیت، تنها چهار فیلم ساخته است. بیشتر زمان فیلمهای رمزی به سکوت میگذرند و او در سکوت به معرفی شخصیتهایش میپردازد. رمزی در فیلمهایش از رنگ قرمز، بسیار استفاده میکند و گاهی هم به سراغ نور نئون میرود و در تلاش است که فضایی رویامانند را برای مخاطب خلق کند.
هینز یکی از اساتید ملودرام است که به طراحی صحنه اهمیت فراوانی میدهد. وقتی هینز در این ژانر فعالیت میکند، تقریبا بیرقیب است، اما نقطه ضعف او هم همین است، فیلمهایی که هینز در سایر ژانرها کارگردانی کرده، فیلمهایی بهشدت معمولی هستند. هینز تاکنون سه مرتبه نامزد نخل طلای جشنوارهی کن فرانسه شدهاست، اما نتوانسته آن را به کارنامهی خود اضافه کند.
رنه یکی از تاثیرگذارترین کارگردانهای تاریخ سینما است؛ هم در سینمای داستانی و هم در سینمای مستند. آثار رنه بسیار شخصی هستند و این نکته او را به یکی از مولفترین کارگردانهای تاریخ سینما تبدیل میکند. فضای آثار رنه، هنگامی که وارد موج نو فرانسه شد، رویاگونه و عجیب بود و همین ویژگی فیلمهای او بر تمام فیلمهای مرتبط با سورئالیسم و خاطره که پس از رنه ساختهشدند، تاثیرگذار بوده است.
اشبی یکی از چهرههای مهم موج نو دههی ۷۰ میلادی آمریکا یا هالیوود جدید است. اشبی فعالیت خود در سینما را با عنوان تدوینگر آغاز کرد و توانست برای فیلم در گرمای شب (In the Heat of the Night) اسکار بهترین تدوین را به کارنامهی خود اضافه کند. اشبی طی دههی ۸۰ میلادی و در ۵۹ سالگی درگذشت. آثار اشبی معمولا مضامین اجتماعی-سیاسی دارند و موسیقی اهمیت ویژهای در آنها دارد.
امضای تالیف لی در تمام کارهای او دیده میشود و تمام آثار سینمایی او، فیلمهایی با تصاویر خیرهکننده هستند. فیلمهای لی معمولا به شخصیتهای طبقهی کارگر بریتانیا میپردازند و معمولا داستانهایی از درگیریهای بین طبقات هستند. موسیقیهای متن گیرنده، بازیگران بااستعداد، درامهای خانوادگی و عناوین جذاب از سایر ویژگیهای فیلمهای لی هستند.
لی دومرتبه برای رازها و دروغها (Secrets & Lies) و ورا دریک نامزد اسکار بهترین کارگردانی و پنجمرتبه برای رازها و دروغها، وارونه، ورا دریک، الکی خوش (Happy-Go-Lucky) و سالی دیگر نامزد اسکار بهترین فیلمنامه غیراقتباسی شدهاست، اما هرگز نتوانسته اسکار را به خانه ببرد. او همچنین پنج مرتبه نامزد نخل طلای جشنوارهی کن شدهاست که توانسته یکبار برای رازها و دروغها آن را به خانه ببرد.
کارگردانی که طی دهههای ۳۰ و ۴۰ میلادی توانسته باشد درون سیستم فیلمسازی هالیوود فعالیت کند و همچنان نشانههای تالیفی خود را در فیلمهایش جا بدهد، قابل ستایش است. براونینگ به همراه ویل از پدران ژانر وحشت هالیوود هستند.
دیویس حقایق تلخ زندگی را همانند اشعاری در قالب تصویر میآورد. انتخابهای دیویس طی سالهای فعالیتاش، همواره هنری بودهاند، او درامهای دورهای را به گونهای میسازد که گویا در عصر حاضر رخ میدهند. دیویس تحت تاثیر عکاسی و خاطرات قرار دارد، علاوه بر طراحی صحنههای دقیق، نماهای او بسیار شبیه به تابلوهای نقاشی شلوغ هستند.
کیارستمی یک مولف تمامعیار و یکی از مهمترین کارگردانهای واقعگرایی است. سبک مخصوص کیارستمی یادآور نئورئالیستهای ایتالیایی است؛ او بهشدت پایبند داستانگویی بدون دخالت است و معمولا از نابازیگران استفاده میکند. کیارستمی برای طعم گیلاس، توانست نخل طلای جشنواره کن فرانسه را بهدست آورد.
کارنامهی ون سنت سه قسمت دارد: قسمت اول: فیلمهای تجربی مانند سهگانهی مرگ (فیل، آخرین روزها (Last Days) و پارانوئید پارک (Paranoid Park))، قسمت دوم: فیلمهای هالیوودی که ون سنت از پشت دوربین تاثیر هنری خود را بر آنها میگذارد (میلک (Milk)، ویل هانتینگ خوب و به خاطرش مردن) و قسمت سوم: فیلمهایی که بر مرز تجربی بودن و هالیوودی بودن قرار دارند (ولگرد دراگاستورها و آیداهوی اختصاصی من)
ون سنت دومرتبه برای فیلمهای ویل هانتینگ خوب و میلک، نامزد اسکار بهترین کارگردانی شده است و برای فیل توانسته است نخل طلای جشنواره کن فرانسه را به دست آورد.
کارگردانهای مدرن اندکی وجود دارند که فیلمهای اول و دومشان به قدرتمندی زیبایی آمریکایی و جادهای بهسوی تباهی باشند، بهترین فیلمهای جیمزباند را ساخته باشند و شاهکار بصریای مانند ۱۹۱۷ را هم خلق کرده باشند. مندس یکی از استعدادهایی است که از سال ۱۹۹۹ تا به امروز درحال پیشروی است و یکی از استادان مدرن طراحی صحنه میباشد. مندس دومرتبه نامزد اسکار بهترین کارگردانی شده است و برای زیبایی آمریکایی توانسته است آن را به خانه ببرد.
متاسفانه شریدر بهعنوان فیلمنامهنویس آثار برتر اسکورسیزی مانند راننده تاکسی و گاو خشمگین شناخته میشود، اما او خودش مولفی مهم و بزرگ است. اگرچه شریدر کار خود را بهعنوان منتقد، محقق سینما و فیلمنامهنویس آغاز کرد، اما توانسته است در فیلمهای خود به دستآوردهای بصری هم برسد و وقتی دربارهی مولف بودن او صحبت میکنیم، منظورمان تنها داستان و فیلمنامه نیست. شریدر از نورهای نئون بهخوبی استفاده میکند و از اشیا، برای قاببندیهای مفهومی بهره میبرد.
قدرت کارنامهی پازولینی در سطح بالای تالیف او است. اگرچه بعضی از فیلمهای او نشانههایی از نئورئالیسم را از خود نشان میدهند، اما در همانحال هم آنچه بیشتر به چشم میآید تلخی و آنارشیسم موجود در فیلمها است. یکی از نشانههای سینمای پازولینی، نماهای متوسط یا دور با ترکیببندی قرینه است.
کارنه پیوند دهندهی ژانر نوآر و سبک نئورئالیسم است. او یکی از شاعران سینما است و به طراحی صحنه در فیلمهایش اهمیت فراوانی میدهد. استفاده از سایهها و ترکیببندیهای با استفاده از اشیا، از نشانههای فیلمهای کارنه هستند.
کسانی که ژانر وحشت را بخشی غیرهنری از سینما میدانند، بهتر است سری به فیلمهای رومرو بزنند. او در هرکدام از فیلمهایش جادویی جدید را به نمایش میگذارد و با اینکه همواره در یک ژانر و زیرژانر، وحشت و زامبی، فعالیت میکند، اما فیلمهایش هرگز تکراری نمیشوند. او باوجود ژانر یکسان، هربار محتوا و مضمون متفاوتی را در فیلمهایش جای میدهد؛ مقابله با نژادپرستی، تجاریسازی، ارتش و … .
چیمینو به دو دلیل در سینما شناخته شدهاست: ۱. شاهکاری بهنام شکارچی گوزن. ۲. بزرگترین شکست تجاری تاریخ سینما با فیلم دروازه بهشت. نماهای دور چیمینو که با استفاده از لنزهای عریض گرفته شدهاند، نفسگیر هستند. او ترکیببندیهای خارقالعادهای را در کارهایش خلق کرده است. چیمینو برای شکارچی گوزن توانسته است اسکار بهترین کارگردانی را بهدست آورد.
آواز در باران دانن او را، در این لیست، تا این رتبه بالا کشیده است. استفاده از رنگهای روشن و درخشان، توجه فراوان به طراحی صحنه و لباس و استفاده از بازیگران مطرح از ویژگیهای اصلی فیلمهای دانن هستند.
مینگلا خیلی زود و در سن ۵۴ سالگی فوت کرد، اما پیش از آن، نام خود را بهعنوان یکی از بهترین حماسهسازان و یکی از بهترین کارگردانهای درامهای دورهای در تاریخ سیما ثبت کرد. مینگلا به جزئیات تاریخی اهمیت میدهد، تصاویر زیبا خلق میکند و یک کمالگرا است. مینگلا توانسته است اسکار بهترین کارگردانی را برای بیمار انگلیسی به خانه ببرد.
کلر برای مدت کوتاهی، بین سال ۱۹۳۰ تا ۱۹۳۱، درخشید و توانست سه شاهکار سینمایی خلق کند. او بعدها طی دههی ۴۰ میلادی چند فیلم هالیوودی دیگر هم به کارنامهی خود اضافه کرد، اما هرگز نتوانست فیلمهایی به خوبی آن سالها بسازد. ترکیببندیهای قابهای کلر قابل ستایشاند. او در دورهای که همه درگیر تبدیل سینمای صامت به مصوت بودند، به تنهایی ایستاد و سینمای شخصی خود را گسترش داد.
استیونز یکی از اساتید ژانر است. او شاید مولف بزرگی نباشد، اما کارنامهی درخشانش مانع آن میشود که مکانی پایینتر را، در این لیست، بهدستآورد. او پنجمرتبه برای فیلمهای هرچه بیشتر، خوشحالتر (The More the Merrier)، مکانی در آفتاب، شین، غول و خاطرات آنه فرانک (The Diary of Anne Frank) نامزد اسکار بهترین کارگردانی شدهاست و برای مکانی در آفتاب و غول توانسته است آن را به کارنامهی خود اضافه کند.
مال تمام فیلمهای کارنامهی خود را با هوشمندی و جاهطلبانه کارگردانی کردهاست. نماهای نزدیک و زاویههای خلاقانهی دوربین از نشانههای اصلی فیلمهای مال هستند. او برای جهان خاموش (The Silent World) توانسته است نخل طلای جشنواره کن فرانسه را بهدستآورد و برای آتلانتیک سیتی توانسته است نامزدی اسکار بهترین کارگردانی را کسب کند.
آرتور پن کارگردانی گزیدهکار بود. او طی سالهای فعالیت خود، تنها ۱۳ فیلم را کارگردانی کرد. پن کارگردان بزرگی نیست، اما بانی و کلاید بسیار خوب کارگردانی شده است و حتی وقتی پنجمین فیلم پن، رستوران آلیس، را ببینید، خیلی زود درخواهیدیافت که پن آن را ساخته است. فیلمهای پن همواره داستانهایی از تقابل بودهاند؛ دزدها در مقابل پلیسها، هیپیها در برابر دولتمردان وسرخپوستان در مقابل کابویها.
این ویژگی شاید امروزه چیز عجیبی نباشد، اما هنگامی که پن آن را در فیلمهای خود نمایش میداد، یک حرکت انقلابی محسوب میشد. پن سهمرتبه برای فیلمهای معجزهگر (The Miracle Worker)، بانی و کلاید و رستوران آلیس نامزد اسکار بهترین کارگردانی شدهاست.
فیلمهای مهم کارنامهی تورنر تنها همین ۴ فیلمی هستند که نام برده شدند و این نکته از نظر کمیت، کارنامهی او را با ضعف روبهرو میکند، اما هرکدام از این ۴ فیلم او از بهترینهای عصر خود هستند و این ویژگی کارنامه تورنر را از نظر کیفیت قوت میبخشد. تورنر هم در ژانر نوآر و هم در ژانر ترسناک، بهخوبی فضاسازی را انجام داده است و همین باعث میشود که او بهعنوان کارگردانی صاحبسبک شناخته شود. تورنر یکی از اساتید استفاده از نورپردازی و سایه است.
دل تورو مولفی صاحبسبک است. دل تورو به همراه کوارون و اینیاریتو، سه کارگردان مکزیکی هستند که پنج اسکار از ده اسکار کارگردانی دههی ۲۰۱۰ میلادی را بهدست آوردهاند. آنها مانند تروفو، گدار، وردا یا هرتسوگ، فاسبیندر، وندرس قرن بیستویکم هستند.
دل تورو یکی از اساتید طراحی صحنه است و اگرچه او مانند کوارون و اینیاریتو دوربین را خیلی تکان نمیدهد، اما کارش در استفاده از رنگ، سایه و طراحی صحنه بهتر از اینیاریتو میباشد و به اندازهی کوارون خوب است. افسانهها، فرار و بیگانگان برای دل تورو مهم هستند و او به شخصیتهای بسیار سادهی خوب و بد باور دارد. دل تورو برای شکل آب توانسته است اسکار بهترین کارگردانی را بهدست آورد.
لوکاس در مجموع تنها ۶ فیلم را کارگردانی کرده است و مابقی عمر هنری خود را وقف گسترش دادن دنیای جنگ ستارگان بهعنوان تهیهکننده و نویسنده کرده است. لوکاس اما در ۶ فیلمی که کارگردانی کرده، به جزئیات اهمیت فراوانی داده است و توانسته با موفقیت در تمام آنها دنیای مخصوص فیلم را خلق کند. لوکاس سلیقهای خارقالعاده در انتخاب موسیقی هم دارد و این را میشود از گوش دادن به موسیقی متن فیلمهای او دریافت. لوکاس تابهامروز دومرتبه برای فیلمهای دیوارنویسی آمریکایی و جنگ ستارگان ۱۹۷۷ نامزد اسکار بهترین کارگردانی شدهاست.
حالا بیش از سی سال است که زمکیس از مبتکران فنی و معماران بلاک باسترهای موفق سینما است. کارنامهی زمکیس از ۱۹۸۵ تا ۱۹۹۴ بهشدت قابل ستایش ستایش است و او حتی تا به امروز علاقهی خود به کارگردانی کردن فیلمهای پرهزینه را حفظ کرده است. زمکیس یکی از کارگردانهایی است که در کنار اسپیلبرگ، لوکاس و کامرون به ارتقای سینمای علمی-تخیلی و افزایش کارایی جلوههای ویژه در این ژانر کمک فراوانی کرده است. زمکیس توانستهاست برای فارست گامپ، اسکار بهترین کارگردانی را به کارنامهی خود اضافه کند.
فلمینگ دو مورد از ماندگارترین فیلمهای تاریخ سینما که یکی از آنها پرفروشترین فیلم تاریخ سینما هم هست را در یک سال، ۱۹۳۹، کارگردانی کرده است. آن چه باعث شده است او در این رتبه قرار گیرد و نه رتبهای بالاتر، مولف نبودن او است. فلمینگ توانست یک اسکار بهترین کارگردانی را برای کارگردانی دو فیلم بربادرفته و جادوگر شهر از دربافت کند.
حضور رید در این رتبه تنها به افتخار ساختن شاهکاری به نام مرد سوم است. هیچکس نمیداند پس از مرد سوم چه بر سر رید آمد. او فیلم ساختن را متوقف نکرد، اما هرگز نتوانست شاهکاری دیگر خلق کند. رید استعداد خاصی در ترکیببندی قابها و جایگذاری اشیا دارد. رید برای الیور توانست اسکار بهترین کارگردانی را دریافت کند. او پیش از آن دومرتبه برای فیلمهای بت سقوطکرده و مرد سوم نامزد اسکار بهترین کارگردانی شده بود.
ویدور برای فیلمهای عظیم با تصاویر شکوهمند شناخته میشود. او کارنامهای درخشان دارد و تنها نقطه ضعف کارنامهاش عدم حضور فیلمی شاهکار در بین فیلمهای خوب فراوان است. ویدور بهترین فیلمهای خود را طی دههی ۲۰ میلادی ساختهاست و حتی در فیلمهای ضعیفتر خود، مانند جنگ و صلح (War and Peace) هم درخشش خود بهعنوان کارگردان را به اثبات رسانده است. ویدور پنجمرتبه نامزد اسکار بهترین کارگردانی شد، اما نتوانست آن را به خانه ببرد.
ویل یکی از کارگردانهای مولف دههی ۳۰ میلادی است و در تمام آثارش ردپای شخصی خود را برجای میگذارد؛ طراحی صحنه و نورپردازی گوتیک، زاویههای نمای عجیب، خلق هیولاها و دانشمندانی کهعلم آنها را به جنون میکشاند. آنچه مانع پیشروی او در این لیست میشود مشکل کمیت است. فیلمهای خوب ویل از تعداد انگشتان یک دست تجاوز نمیکند.
اگرچه مسیر جکسون از سال ۲۰۰۵ و کینگ کونگ به بعد، مسیری سخت با فیلمهایی ضعیف بوده است، اما کینگ کونگ و موجودات بهشتی با قدرت از شاهکاری به نام ارباب حلقهها حمایت میکنند و اثبات مینمایند که جکسون کارگردانی نیست که تنها یک فیلم خوب داشته باشد. جکسون دومرتبه برای اسکار بهترین کارگردانی نامزد شده است و در مرتبهی دوم توانسته است برای ارباب حلقهها: بازگشت پادشاه (The Lord of the Rings: The Return of the King) آن را بهدستآورد.
اسکورسیزی در جایی گفتهاست: «اگر شما سم فولر را دوست ندارید، یعنی سینما را دوست ندارید.» نقطه ضعف فولر نساختن شاهکار است و نقطهی قوت او فیلمهای زیاد بسیار خوبی که طی سالها ساخته. فیلمهای او عجیب هستند و بهنظر او به صورت خودآموخته سینما را یاد گرفته است، چرا که فیلمهایش فضاهای مخصوصی دارند که سایر فیلمهای همعصرش از آن بیبهرهاند، بهعبارتی او از کارگردان دیگری تاثیر نپذیرفتهاست. او بیشک یکی از پیشروترین افراد این لیست است. فیلمهای فولر معمولا به نژادپرستی، خشونت، دیوانگی و جنگ میپردازند.
آرجنتو استاد زیرژانر وحشت ایتالیایی، گیالو، است و او بیشک یک مولف تمام عیار میباشد. سوسپیریا یکی از بهترین فیلمهای تاریخ سینما است، اما نقطه ظعف کارنامهی آرجنتو اتفاقی است که پس از سوسپیریا بر سر کارنامهاش میآید. نورپردازی فلورسنت آرجنتو جاهطلبانه و درخشان است. او یک اکسپرسیونیست است و بر نسلی از فیلمسازهای پس از خود تاثیرگذار بوده است که بهعنوان بزرگترین آنها میتوان دیوید لینچ رانام برد.
جایگاه کورتیز برای کارگردانی که شاهکاری مانند کازابلانکا را در کارنامهی خود دارد، بسیار پایین است، اما دلیل این جایگاه او مولف نبودن کورتیز است. کورتیز بیش از این که مولف باشد یک کارگردان کاربلد هالیوودی است. اگرچه درخشش کازابلانکا تنها برعهدهی کورتیز نبوده است و کازابلانکا یکی از آن اتفاقهای سینمایی است که در آن همهچیز در جای مناسب خودش قرار دادر، اما نمیتوان این نکته که کازابلانکا بسیار درست و خوب کارگردانی شده است را انکار کرد.
کورتیز پنجمرتبه برای فیلمهای کاپیتان بلاد، فرشتگانی با چهرههای کثیف (Angels with Dirty Faces)،چهار دختر (Four Daughters)، احمق آمریکایی خوشتیپ و کازابلانکا نامزد اسکار بهترین کارگردانی شده است و در مرتبهی پنجم توانسته است آن را به کارنامهی خود بیافزاید.
شیائو-شین علاوه بر کارنامهای درخشان، یک مولف تمامعیار هم هست و میتوان قاببندیهای درخشان و ایستای او را، با طراحی صحنهی خیرهکننده، نسبت به هرکسی که نامش اوزو نباشد، برتر دانست. شیائو-شین تقریبا همهچیز را با نماهای متوسط یا دور ثابت و طولانی ثبت میکند، از نور طبیعی یا نور شمع استفاده میکند و طی یک صحنه از تدوین بهره نمیبرد. او برای فیلم آدمکش توانسته است جایزهی بهترین کارگردانی را از جشنوارهی فیلم کن فرانسه بهدست آورد.
عملکرد کازان با بازیگران خارقالعاده بود و او تاثیر فراوانی بر جنبش واقعگرایی گذاشت. او تصاویری زیبا در کارهای خود خلق کرده است و کارنامهای کمنظیر از خود به جای گذاشته است. کازان پنجمرتبه برای فیلمهای قرارداد شرافتمندانه (Gentleman’s Agreement)، اتوبوسی به نام هوس، در بارانداز، شرق بهشت و آمریکا، آمریکا (America, America) نامزد اسکار بهترین کارگردانی شدهاست و دو مرتبه برای قرارداد شرافتمندانه و در بارانداز توانسته است آن را به خانه ببرد.
نولان تنها ۵۱ سال دارد و تا به همین امروز هم کارنامهی خارقالعادهای برای خود دست و پا کرده است. نولان شیفتهی روایت داستانهای پیچیده است. نولان از آن جایی که بر تصویربرداری هم تسلط دارد، در فیلمهای خود همواره تصاویری زیبا خلق میکند. او علاوه بر تصویر قدم به قدم با جلوههای ویژه و پیشرفتهای سینمایی هم پیش میرود و در هر فیلم، بیش از فیلم قبلی، از آنها بهره میگیرد. نولان تاکنون یکمرتبه برای دانکرک نامزد اسکار بهترین کارگردانی شده است.
فریدکین یکی از چهرههای تاثیرگذار موج نو دههی ۷۰ میلادی سینمای آمریکا است و دو شاهکارش در این دهه، او را در این لیست قرار دادهاند؛ جنگیر و ارتباط فرانسوی. فریدکین کارگردان تکنیکی خارقالعادهای است و از تدوین، زوم و حرکت دوبین بهخوبی در فیلمهایش بهره میبرد.
آنچه در کارنامهی فریدکین دشوار است و باعث میشود که نام او از لیست مولفان خط بخورد، عدم شباهت بین فیلمهای برترش، جنگیر و ارتباط فرانسوی، است؛ یکی از آنها طراحی و نورپردازی گوتیک دارد و ترسناک است و دیگری واقعگرا است و حال و هوای خیابانهای نیویورک را بازآفرینی میکند. فرید کین دومرتبه برای فیلمهای ارتباط فرانسوی و جنگیر نامزد اسکار بهترین کارگردانی شده و برای ارتباط فرانسوی توانستهاست آن را به ویترین جوایز خود اضافه کند.
فورمن طی دههی ۶۰ میلادی، یکی از مهمترین چهرههای بینالمللی سینما بوده و بعدها طی دههی ۷۰ و ۸۰ میلادی به یکی از مهمترین چهرههای سینمای آمریکا بدل گشتهاست و با ساخت شاهکارهای تاریخی، نام خود را در سینما برای همیشه ماندگار نموده. فورمن معمولا در فیلمهایش تقابلهایی دوئلگونه را جای میدهد و اکثرا فیلمهایی پربازیگر میسازد.
او علاقهی خاصی به ساخت فیلمهای زندگینامهای دارد و در ساخت آنها تبحر خاصی هم دارد. فورمن سهمرتبه برای دیوانه از قفس پرید، آمادئوس و مردم علیه لری فلینت (The People vs. Larry Flynt) نامزد اسکار بهترین کارگردانی شدهاست که توانسته دو بار برای دیوانه از قفس پرید و آمادئوس، آن را به دست بیاورد.
پابست تنها بهدنبال سبک تالیفی مخصوصی که داشته، در این رتبه قرار گرفته است. در واقع پابست تنها طی سالهای ۱۹۲۷ تا ۱۹۳۳ فیلمهای خوبی ساخته است، اما همان فیلمها به قدری خوب بودهاند که بر بسیاری از فیلمسازان پس از خود تاثیر گذاشتهاند. پابست یکی از استادان فضاسازی از طریق جایگذاری اشیا در قاب است. او گاهی با دوربین خود شخصیت را دنبال میکند و گاهی هم ترجیح میدهد، دوربین را ثابت نگه دارد و تمرکز خود را روی ترکیببندی بگذارد.
اینیاریتو را تارانتینوی مکزیکی مینامند. او سبک روایی و بصری مخصوص به خود را دارد و بهعنوان کسی که نخستین فیلم خود را سال ۲۰۰۰ ساختهاست، کارنامهای خیرهکننده از خود به جای گذاشته. اینیاریتو به خاطر فیلمهایی که از لحاظ بصری بهشدت زیبا هستند و از نظر محتوایی به خدا، مذهب، درد و زشتیهای انسان میپردازد، شناخته میشود.
کلمهای که بیش از هرچیز دیگری میتواند معرف کارنامهی اینیاریتو باشد، جاهطلبی است. اینیاریتو سهمرتبه نامزد اسکار بهترین کارگردانی شده است و برای بردمن و بازگشته توانسته است دوبار آن را به خانه ببرد.
والش یکی از اساتید ژانر اکشن و گانگستری است و بعضی از بهترین فیلمهای کاگنی-بوگارت را به سینما تقدیم کرده است. اگرچه نمیتوان او را در بین مولفان بزرگ تاریخ سینما جای داد، اما کارنامهای که او از خودش به جای گذاشته، درخشان است. البته نمیتوان مولف بودن والش را به طور کامل رد کرد، چرا که فیلمهای او با این که طی دهههای مختلف ساخته شدهاند، شباهتهای فراوانی به هم دارند.
فاسی طی ۱۹۶۹ تا ۱۹۸۳ تنها ۵ فیلم را کارگردانی کرد و تمام آنها بین بهترینهای تاریخ سینما جای گرفتند. بازیهای درخشان یکی از نشانههای اصلی فیلمهای فاسی است. فاسی علاوه بر فیلمهایش، برای تئاترهایش و البته طراحیهای رقصاش هم به یاد آورده میشود.
فاسی علاوه بر بازیهای درخشانی که از بازیگرهای خود میگرفت یک تدوینگر خارقالعاده هم بود. او سه مرتبه برای فیلمهای کاباره، لنی و اینطور چیزها نامزد اسکار بهترین کارگردانی شد و برای کاباره توانست آن را به کارنامهی خود اضافه کند.
هیوستون کارگردان مولف بزرگی نیست، اما کارنامهاش بهقدری قدرتمند است که میتوان نام آن را در بین کارنامههای بیرقیب تاریخ سینما ذکر کرد. هیوستون پیش از این که کارگردان باشد، بیش از ۲۵ فیلمنامه برای هالیوود نوشت و همین باعث شد که او در ادامهی کارنامهاش هم کارگردانی ادبی باقی بماند.
آثار هیوستون همواره مضمونهای مشترکی داشتند، مانند حرص، بت دروغین، خودسری و … . هیوستون پنجمرتبه برای فیلمهای گنجهای سیرا مادره، جنگل آسفالت، ملکه آفریقایی (The African Queen)، مولن روژ (Moulin Rouge) و شرف خانواده پریتزی (Prizzi’s Honor) نامزد اسکار بهترین کارگردانی شدهاست و یکمرتبه برای گنجهای سیرا مادره توانستهاست آن را به دست بیاورد.
هیچ کارگردان دیگری نیست که فیلمهایی شبیه به ویراستاکول بسازد. فیلمهای او به طور برجستهای متفاوت هستند و طرز روایت خاصی دارند یا به عبارت دیگر سطح تالیف در مجموعه فیلمهای ویراستاکول بسیار بالاست و همین باعث میشود تا مدتها پس از دیدن، در ذهن بمانند.
دنیای رویا، جهانهای موازی، درگیری با دارو و بعدها طبیعت و رنگ سبز، آغازهای آرام و خستهکننده، فضاهای روستایی، انتقاد به در قفس انداختن حیوانات و رقصهای انتهایی از نشانههای اصلی فیلمهای ویراستاکول هستند. ویراستاکول برای عمو بونمی که زندگیهای گذشتهاش را به یاد میآورد توانست نخل طلای جشنواره کن فرانسه را به دست آورد.
از ۱۹۷۸ تا ۱۹۸۲ کارپنتر یکی از بهترین فیلمسازان کرهی زمین بود. کارنامهی او متکی به یک شاهکار نیست و امضای او در تمام آثارش دیده میشود. او یکی از اساتید ژانر است. کارپنتر کار خود را با ژانر وحشت آغاز کرد و پس از شهرتیافتن هم دست از ساختن فیلمهای ژانر وحشت برنداشت و همین باعث شد که او فیلمهایی قدرتمند در این ژانر خلق کند. موسیقیهای متن فیلمهای کارپنتر در آثار او نقش حیاتی دارند. مردانگی، خشونت و پیوند برادری از ویژگیهای اصلی فیلمهای کارپنتر هستند.
انیمیشنسازهای بزرگی وجود دارند، اما کارهای خارقالعادهشان از یک یا دو فیلم تجاوز نمیکند، در صورتی که ۱۲ فیلمی که میازاکی ساخته است، همه خارقالعادهاند. او یکی از هنرمندان سورئالیسم سینما است و در این زمینه میتوان ناماش را در کنار لینچ و بونوئل قرار داد. نگاه دوستانه به دنیا، قهرمانهای زن و جزئینگری دقیق در طراحی صحنه از ویژگیهای اصلی آثار میازاکی هستند. میازاکی در جشنوارههای مختلف بیش از ۱۷۰ مرتبه نامزد جوایز متفاوت شدهاست و بیش از صدها جایزه برای آثار زیبا و رنگیناش به خانه بردهاست.
تمام فیلمهای لوبیچ ردپای او را در خودش جای دادهاند و علاوه بر مولفبودن بیچون و چرا، کارنامهی لوبیچ، کارنامهای قدرتمند است که ششمین و هفتمین فیلم برتراش هم به اندازهی نخستین فیلم برتر، قابل ستایشاند. ردپای لوبیچ در کارهایش، بیش از این که بصری باشد، محتوایی بود. او نویسندهای بااستعداد بود و کمدیهای طلاق، ازدواج و عشق حوزهی تخصصی وی به شمار میرفت. لوبیچ نوعی طعنهآمیزی و حماقت مخصوص به خود را وارد شخصیتهای فیلمهای خود و در نتیجه سینما کرد که بعدها بسیار شایع شدند.
مینلی پیش از کارگردانشدن، یک طراح صحنه و لباس بود و این پیشینه به وضوح در آثارش و اهمیت فراوانی که به این دو میدهد، مشخص است. مینلی شاهکار سینمایی ندارد، اما دهمین فیلم برتر کارنامهاش هم به اندازهی نخستین فیلم برتر کارنامهاش خوب و قابل تقدیر است. مینلی یکی از اساتید رنگ است و یکی از نخستین کسانی است که به استفادهی رنگ در طراحی لباس هم به اندازهی طراحی صحنه اهمیت داد. مینلی یکمرتبه برای ژیژی توانسته است اسکار بهترین کارگردانی را بهدست آورد.
کارنامهی نیکولز پر است از فیلمهایی که هم از نظر محتوایی و هم از نظر بصری برخلاف رسم زمانهی خود شنا میکردند. فیلمهای نیکولز سرشار از امضاهای بصری مخصوص او هستند. نماهای نزدیک دو نفری، داستانهای پیچیدهی عشقی، نماهای دنبالکنندهی مخصوص نیکولز، پایانهای پرهیجان و بررسی روانشناختانهی روابط از ویژگیهای اصلی فیلمهای نیکولز هستند.
نیکولز چهارمرتبه برای فیلمهای چه کسی از ویرجینیا وولف میترسد؟، فارغالتحصیل، سیلکوود (Silkwood) و دختر شاغل (Working Girl) نامزد اسکار بهترین کارگردانی شدهاست و یکمرتبه برای فارغالتحصیل موفق شدهاست آن را بهدست بیاورد.
آلمودوار علاوه بر ساخت یک شاهکار، با او حرف بزن برندهی اسکار بهترین فیلمنامهی غیراقتباسی، توانسته است کارنامهای خارقالعاده هم از خودش به جا بگذارد. کارنامهای که تمام فیلمهای آن به قدری تحت تاثیر آلمودوار هستند که میتوان آنها را فیلمهایی آلمودواری نامید. رنگ برای آلمودوار بسیار مهم است. آلمودوار در حین استفاده از رنگ و نور و موسیقی و توجه فراوان به وجهی سمعی و بصری فیلمهایش، جنبهی روایی آنها را هم فراموش نمیکند.
استفاده از بازیگران زن و ساخت شخصیتهای زن قدرتمند از ویژگیهای اصلی فیلمهای آلمودوار هستند. آلمودوار تا به امروز، سهمرتبه برای زنان در آستانه فروپاشی عصبی، همه چیز دربارهی مادرم و درد و شکوه (Pain and Glory) نامزد اسکار بهترین فیلم خارجی زبان و یکمرتبه برای با او حرف بزن نامزد اسکار بهترین کارگردانی شده است که تنها یکبار برای همه چیز دربارهی مادرم توانستهاست اسکار را به خانه ببرد.
قدرت اصلی دمی در زیباییشناسی انتخابی او است؛ او تریلری سیاسی به نام کاندیدای منچوری (The Manchurian Candidate) را بازسازی کرده است، در سکوت برهها یک قاتل سریالی را به تصویر کشیده است، درامی دادگاهی را، در فیلادلفیا، به بهترین شکل ممکن خلق کرده است و داستان عاشقانهای عجیب و غریب را، در چیزی وحشی، روایت کرده است و ردپای مشخص او در تمام آنها دیده میشود، بهخصوص نماهای نزدیک از صورت که یکی از اصلیترین امضاهای دمی است.
اگرچه دمی نماهای نزدیک از صورت را اختراع نکرد و حتی نخستین کسی هم نبود که از آن به شکلی مهم در فیلمهایش استفاده کرد، بااینحال او یکی از کسانی است که به اینگونه نماها تعالی بخشید و آنها را تبدیل به نشان هنری خودش کرد. دمی یکمرتبه برای سکوت برهها توانسته است اسکار بهترین کارگردانی را بهدست آورد.
از ۱۹۴۰ تا ۱۹۴۴، استرجس یکی از بهترین کارگردانهای دنیا بود. او فیلم شاهکاری ندارد، اما کارنامهاش سرشار است از فیلمهای خوب. استرجس، طی دورهی زمانی جنگ جهانی دوم، به عنوان یکی از اساتید کمدی شناخته میشد. تدوین یکی از سلاحهای مخفی استرجس است، دیالوگنویسی قدرتمند یکی دیگر از نقاط قوت او میباشد و کارگردانی او همواره در خدمت فیلمنامه بودهاست.
کارنامهی ییمو درخشان است و او سطح بالایی از استاندارد را در اکثر آثارش رعایت کرده است. برخی آثار او واقعگرا هستند، برخی دیگر بر مرز نئورالیسم قدم میگذارند و برخی دیگر مانند فانوس قرمز را برافراز ترکیبی هستند از هر دو. بخش حیاتیای از فیلمهای برتر ییمو را رنگها تشکیل دادهاند. او کارگردانی است که به طراحی صحنه اهمیت فراوان میدهد. ییمو تابهامروز سهمرتبه برای فیلمهای جو دوو (Ju Dou)، فانوس قرمز را برافراز و قهرمان، نامزد اسکار بهترین فیلم خارجی زبان شده است.
این که عکاس خوبی باشید، هرگز به کارنامهی سینمایی شما آسیبی وارد نخواهد کرد. چهارمین فیلم کارنامهی وندرس به اندازهی نخستین فیلم کارنامهاش هنری است و خیرهکننده. از ۱۹۷۶ تا ۱۹۸۷ وندرس یکی از برترین مولفان کرهی زمین بود. از چهار فیلم برتر وندرس، دوتا رنگی و دو تا سیاه و سفید هستند و او در هر چهارتای آنها غریزهی عکاسی خود را با قابهای زیبایش به رخ کشیده است.
او برای پاریس، تگزاس نخل طلای جشنوارهی کن فرانسه و برای زیر آسمان برلین، جایزهی بهترین کارگردانی جشنوارهی کن را بهدست آورد. وندرس همچنین سهمرتبه برای فیلمهای بوئنا ویستا سوشیال کلاب (Buena Vista Social Club)، پینا (Pina) و نمک زمین (The Salt of the Earth) نامزد اسکار بهترین فیلم مستند اسکار شده است.
آرونوفسکی یکی از صداهای خاص سینما است که تابهامروز خودش را بهعنوان یکی از برترین کارگردانهای تاریخ سینما که سبکی مخصوص به خود را دارد، به اثبات رسانده است. شخصیتهای فیلمهای آرونوفسکی معمولا شخصیتهای خودتخریبگر هستند که با وسواسهای فکری و عملی دست و پنجه نرم میکنند. تدوین در کارهای آرونوفسکی یکی از حیاتیترین ویژگیها است و اوج آن در مرثیهای بر یک رویا به وقوع میپیوندد. آرونوفسکی برای قوی سیاه توانسته است نامزد اسکار بهترین کارگردانی شود.
به دو دلیل استون در سطح بینالمللی قدرنادیده ماندهاست: ۱. موضوعهای فیلمهای او بحث برانگیز است. ۲. او کارگردانی آمریکایی است و فیلمهایش بومی هستند. استون در سالهای ابتدایی فعالیتاش زیاد دیده نشد، اما از ۱۹۸۶ تا ۱۹۹۷ تبدیل به یکی از مهمترین کارگردانهای آمریکا شد و کارنامهای درخشان برای خودش دست و پا کرد. استون، در وهلهی نخست، فیلمسازی سیاسی نیست، بلکه فیلمسازی متکی به ضدقهرمان و تدوین است.
او فیلمسازی است متکی به محتوا، اما این اتکا باعث نمیشود که فیلمهایی زیبا نسازد. موسیقی متن هم یکی دیگر از ویژگیهای اصلی فیلمهای استون است. استون سهمرتبه برای فیلمهای جوخه، متولد چهارم جولای (Born on the Fourth of July) و جیافکی نامزد اسکار بهترین کارگردانی شدهاست که بهجز سومین مرتبه، دوبار توانسته است اسکار را به خانه ببرد.
وضوح در عمق میدان، اصلیترین نشانهی فیلمهای وایلر هستند و او یکی از بهترین کارنامههای تاریخ سینما را دارد و اگرچه شاهکاری نساخته است، اما کارنامهاش بهقدری قدرتمند است که او را، در این لیست، تا به اینجا بالا کشانده است. وایلر علاوه بر عمق میدان، یکی از اساتید طراحی صحنه هم هست.
وایلر دوازدهمرتبه نامزد اسکار بهترین کارگردانی شدهاست و سهمرتبه برای فیلمهای خانم مینیور (Mrs. Miniver)، بهترین سالهای زندگی ما و بن هور توانسته است آن را به کارنامهی خود اضافه کند.
فیلمهای سودربرگ همواره در زمینهی تصویربرداری قدرتمند ظاهر شدهاند و معمولا تصاویری متفاوت خلق کردهاند. فیلمهای او معمولا نماهای ایستا دارند و در آنها تصویر به دو یا چند قسمت تقسیم میشود. نورپردازی در کارهای سودربرگ بخشی از طراحی صحنه و معماری آن است. سودربرگ توانستهاست برای سکس، دروغ و نوار ویدیویی نخل طلای جشنوارهی کن فرانسه را بهدستآورد.
سودربرگ در هفتادوسومین دورهی مراسم اسکار توانست برای دو فیلم قاچاق و ارین براکویچ (Erin Brockovich) دو نامزدی اسکار بهترین کارگردانی را به کارنامهی خود اضافه کند؛ اتفاقی که از سال ۱۹۳۸ در این مراسم نیافتاده بود. در همان سال سودربرگ توانست اسکار بهترین کارگردانی را برای قاچاق به خانه ببرد.
لینکلیتر کارگردانی مستقل است که در هر فیلم خود به تجربهای جدید دست میزند. او در فیلمهای خود به ماهیت گذر عمر میپردازد و از دیالوگهای عمیق بهره میبرد. او به زمان علاقهی خاصی دارد و در فیلمهای مختلف خود چه در محتوا و چه در فرم آن را به بازی میگیرد. اگرچه فیلمهای او از نظر بصری کمی صعیف هستند، اما در هرحال او کارگردان مولفی شجاع و تجربهگرا است.
لینکلیتر تابهامروز یکمرتبه برای ملت غذای آماده (Fast Food Nation) نامزد نخل طلای جشنوارهی فیلم کن فرانسه و یکمرتبه برای پسرانگی نامزد اسکار بهترین کارگردانی شده است.
پرمینگر کارگردانی صاحبسبک است و با این که فیلمهای او همیشه عالی نیستند، اما به سادگی میتوان ردپای او را در فیلمهایش شناسایی کرد. بسیاری پرمینگر را به عنوان کارگردانی کلاسیک میشناسند؛ زورگو و بدون انعطاف. پرمینگر در جایی گفته است: «من از نظرات بازیگران استقبال نمیکنم، آنها اینجا هستند تا بازی کنند.»
پرمینگر به جزئیات صحنه دقت فراوانی میکند و دوربین را به درستی حرکت میدهد تا بتواند محتوای روانشناختی فیلمهایش در بازگشایی رموز و پیچیدگیهای اعمال انسانی را با موفقیت به مخاطب منتقل کند.پرمینگر دومرتبه برای فیلمهای لورا و کاردینال (The Cardinal) نامزد اسکار بهترین کارگردانی شدهاست.
کیوکر از آن دست کارگردانهای کاربلد است که چه در زمینهی طراحی صحنه، کار با بازیگران، تسلط بر ژانر، استفاده از نور و … مثالزدنی است. کارنامهی کیوکر یکی از اصلیترین دلایل حضور او در این رتبه است؛ کارنامهی او کمنظیر است. یکی از ویژگیهای اصلی فیلمهای کیوکر شخصیتهای اصلی زن قدرتمند است و همین است که باعث شدهاست او فیلمهای درخشانی با بازیگرهای زن برتر کلاسیک هالیوود از جمله آدری هپبورن، جودی گارلند، جوان کرافورد، اوا گاردنر و … بسازد، البته اصلیترین همکار او در این زمینه کاترین هپبرن است که کیوکر در هفت فیلم با او همکاری کرده است.
کیوکر پنجمرتبه برای فیلمهای زنان کوچک (Little Women)، داستان فیلادلفیا، مرد دوچهره (A Double Life)، چشموگوش بسته (Born Yesterday) و بانوی زیبای من نامزد اسکار بهترین کارگردانی شدهاست و در آخرین مورد توانسته است مجسمهی اسکار را به ویترین جوایز خود اضافه کند.
ژان-پیر داردن و لوک داردن بهترتیب ۷۰ و ۶۷ سال دارند. آنها بیشک اساتید واقعگرایی و طبیعتگرایی مدرن در سینما هستند. آنها در فیلمهای خود شخصیتهایشان را در دل طبیعت قرار میدهند و از نورپردازی طبیعی در فیلمهای خود بهره میبرند. فیلمهای این دو برادر صمیمت خاصی را منتقل میکنند و انرژی غریزیای را به مخاطبان انتقال میدهند.
برادران داردن هشتمرتبه برای فیلمهای رزتا، پسر، بچه، سکوت لورنا (Lorna’s Silence)، پسری با دوچرخه (The Kid with a Bike)، دو روز، یک شب، دختر گمنام (The Unknown Girl) و احمد جوان (The Young Ahmed) نامزد نخل طلای جشنوارهی کن فرانسه شدند و دومرتبه برای رزتا و بچه توانستهاند آن را بهدست بیاورند.
کاپرا مولفی بزرگ نیست، اما کارنامهی خارقالعادهاش شامل فیلمهایی است که میتوان ردپای او را در آنها یافت. کاپرا در فیلمهایش روایتهایی با پایان خوش، از محیطهای شهری کوچک یا روستایی را روایت میکند. او گاهی برای سادهانگاری و خوشبینی بیشازحد مورد انتقاد قرار میگرفت، بااینحال مسیر خود و افکارش را متوقف نکرد و به ساخت فیلمهای مخصوص خودش ادامه داد. تدوین پویا یکی از ویژگیهای فیلمهای کاپرا است.
کاپرا ششمرتبه برای فیلمهای خانمی برای یک روز (Lady for a Day)، در یک شب اتفاق افتاد، آقای دیدز به شهر میرود، نمیتوانی این را با خودت ببری (You Can’t Take It with You)، آقای اسمیت به واشنگتن میرود و چه زندگی شگفتانگیزی نامزد اسکار بهترین کارگردانی شدهاست و سهمرتبه برای در یک شب اتفاق افتاد، آقای دیدز به شهر میرود و نمیتوانی این را با خودت ببری توانست اسکار را به خانه ببرد.
کوپولا از آن دست کارگردانهایی است که سبک خود را ارجح بر محتوای فیلمنامه قرار میدهد. او سبک بصری مخصوص خود را دارد و مضمون فیلمهایش از یکسانی مخصوصی برخوردارند؛ فیلمهای سوفیا کوپولا معمولا به تفکری من باب وجود داشتن بدل میشوند. او در فیلمهایش فضا و محیط را آماده میکند و شخصیتها را در آن رها مینماید. فیلمهای او سرشار از نماهایی از شخصیتها هستند که در حال به بیرون نگاه کردن از پنجره هستند.
کوپولا تابهامروز یکمرتبه برای گمشده در ترجمه توانسته است نامزد اسکار بهترین کارگردانی شود. او همچنین توانستهاست دومرتبه برای ماری آنتوانت و فریبخورده نامزد نخل طلای جشنوارهی فیلم کن فرانسه شود و برای فریبخورده توانستهاست جایزهی بهترین کارگردانی را از جشنوارهی کن به دست آورد.
چاپلین بیش از این که کارگردان بزرگی باشد، بازیگر بزرگی است و با این حال کارنامهی او مانع آن میشود که در این لیست در رتبهای پایینتر قرار گیرد. فیلمهای چاپلین سرشار است از نماهایی که در تاریخ سینما ماندگار شدهاند و از آنجایی که چاپلین همواره به مسائل عصر خودش در فیلمهایش میپرداخت، فیلمهایش در بین مردم از محبوبیت بالایی برخوردار بودند. چاپلین از نظر تالیف نسبت به سایر کارگردانهایی که در این لیست در کنار او قرار گرفتهاند، ضعیفتر است.
کارنامهی ایستوود، نسبت به مولفبودن او، نقطه قوت مهمتری در مجموعه آثارش است. ایستوود در فیلمهایش همواره به محدوده رنگهایی که مورد استفاده قرار میدهد، توجه خاصی میکند. فیلمهای او داستانهایی از قهرمانهای تنها و خشونت هستند. موسیقیهای متن ماندگار یکی دیگر از ویژگیهای آثار ایستوود هستند.
ایستوود تاکنون چهارمرتبه برای نابخشوده، رودخانه مرموز، محبوب میلیون دلاری و نامههایی از ایوو جیما نامزد اسکار بهترین کارگردانی شدهاست و دومرتبه برای نابخشوده و محبوب میلیون دلاری توانسته است آن را به خانه ببرد.
از کارنامهی کامرون برمیآید که او گزیدهکار است. او طی ۳۵ سال گذشته بخشی جداییناپذیر از سینما بوده است. کامرون مهرهای کلیدی برای سینمای بلاکباستری مدرن آمریکا است و اگر او نبود شاید سینمای بلاکباستری آنقدر که امروز پیشرفت کردهاست، پیشرفت نمیکرد؛ او و اسپیلبرگ پدرخواندههای این نوع سینما هستند. فیلمهای کامرون سرشار از خلاقیتهای تکنیکی هستند و از بار بصری خارقالعادهای هم بهره میبرند. کامرون تابهحال دومرتبه برای فیلمهای تایتانیک و آواتار نامزد اسکار بهترین کارگردانی اسکار شدهاست و برای تایتانیک توانستهاست آن را بهدست آورد.
گدار در جایی گفتهاست: «سینما یعنی نیکلاس ری.» بعضی از فیلمهای ری فیلمهای خوبی نیستند، اما همهی آنها فیلمهایی بهشدت کارگردانیشده هستند و از تصاویر خیرهکنندهای تشکیل شدهاند. داستانهای او اکثرا روایت جوانهای دچار مشکل هستند. نور آبی که ری برای نورپردازی شب از آن استفاده میکند، بخشی جدایی ناپذیر از فیلمهای او است و او در استفاده از رنگ در طراحی لباس شخصیتها، هوشمندانه عمل میکند. ری در فیلمهایش از لغات میکاهد و به تصویر میپردازد.
کاساوتیس در بستر سینمای مستقل آمریکا فعالیت میکرد. تمام فیلمهای کاساوتیس فضاسازی و دنیای خاص خود را دارند. او کارگردانی ضدهالیوود بود. او نهتنها یکی از پیشروهای سینمای مستقل آمریکا بود، بلکه یکی از بهترین بازیگرانی بود که بعدها تبدیل به کارگردان بزرگی هم شد. کاساوتیس در ۵۹ سالگی دار فانی را وداع گفت و بیشک حرفهای بیشتری برای گفتن داشت.
بداههپردازی در بازیگری و دوربین روی دست دو نکتهی اصلی دربارهی سینمای کاساوتیس هستند. کاساوتیس از نور طبیعی بهره میبرد و در زمان خودش توانست مرز بین سینمای مستند و داستانی را به هم نزدیک کند. دوستداران سینمای داستانگو و کلاسیک آمریکا هم از فیلمهای کاساوتیس تقدیر خواهند کرد، چرا که او در فیلمهایش شما را به شدت با سوالهایی دربارهی وجود و واقعیت روبهرو میکند. کاساوتیس یکبار برای زنی تحت تاثیر نامزد اسکار بهترین کارگردانی شد.
اشتروهایم بهدنبال درگیری با استودیوها و کوتاه نیامدن در مقابلشان، خیلی زود توسط آنها کنار گذاشته شد. او هم در دورهی صامت و هم در دورهی مصوت سینما، بازیگر خارقالعادهای هم بود. اکثر فیلمهای او داستانهایی دربارهی شخصیتهای خودتخریبگر هستند. یکی از زمینههای شهرت او وسواس شدید دربارهی جزئیات است. تدوین در فیلمهای او اهمیت فراوانی دارد و او به بار بصری فیلمهایش بهشدت اهمیت میدهد.
پاکولا از ۱۹۷۱ تا ۱۹۷۶ درحال ساخت فیلمهایی خارقالعاده بود و پس از آن برخلاف اسکورسیزی، کوپولا، اسپیلبرگ و سایر فیلمسازانی که طی آن دورهی پربار سینمایی برخواستهبودند، درخشش خود را از دست داد. بااینحال فیلمهایی که از آن دوره از او برجای ماندهاند، نشان از یک هنرمند تمامعیار دارند. پاکولا قادر است کاری کند که یک کتابخانهی معمولی ترسناک بهنظر برسد و او این کار را با طراحی صحنه و جایگذاری درست دوربین انجام میدهد. نورپردازی طبیعی و استفاده از سایه، از نشانههای اصلی آثار پاکولا هستند و البته زومهای مخصوص او را نمیتوان فراموش کرد.
کیتون استاد ساختن فیلمهای کمدی صامت است. اگرچه فیلمهای چاپلین ماندگارترند، اما قریحهی هنری فیلمهای کیتون بیشترند. شهرت کیتون، امروزه بهتر از شهرت او در زمان خودش است. او چه در بازیگری و چه در کارگردانی به قلمرویی در زمینهی فیلمهای کمدی دست یازید که پیش ازاو کشف نشدهبودند. استفاده از دوربین ثابت و کمدیهای موقعیت از اصلیترین ویژگیهای فیلمهای کیتون هستند. کیتون علاوهبر کارگردانی و بازیگری یکی از خلاقترین افراد در زمینهی استفاده از جلوههای ویژه هم بود.
تمام آثار هانکه طی سالهای فعالیتاش فیلمهایی قوی بودهاند و امضای او در تمام آنها قابل مشاهده است. او برخلاف بسیاری دیگر از کارگردانهای بزرگ، کارگردانی را خیلی دیر آغاز کرد و هنگامی که نخستین فیلماش را کارگردانی کرد، پنجاه سال داشت. فیلمهای هانکه را به آسانی نمیشود دید، چرا که او همواره به موضوعات بحثبرانگیز در فیلمهایش میپردازد. فیلمهای بدون موسیقی متن، موضوعات مرتبط با کودکان، قابهای ابتدایی و انتهایی متناسب با هم، توقفهای طولانی خستهکننده، پخش بدون تعارف صحنههای خشن از ویژگیهای اصلی فیلمهای هانکه هستند.
هانکه تاکنون ششمرتبه نامزد نخل طلای جشنوارهی کن فرانسه شدهاست و دومرتبه برای ربان سفید و عشق (Amour) توانسته است آن را بهدست بیاورد. او همچنین دوبار برای همین دو فیلم نامزد اسکار بهترین فیلم خارجیزبان و یکبار برای عشق نامزد اسکار بهترین کارگردانی شدهاست که از بین آنها یکبار برای عشق توانستهاست اسکار بهترین فیلم خارجیزبان را به ویترین افتخارات خود بیافزاید.
لومیت یکی از بهترین کارنامههای تاریخ سینما را دارد و هیچ فیلم بد و ضعیفی در کارنامهاش به چشم نمیخورد. داستانهایی دربارهی اخلاق، نماهایی با ژرفنمایی، استفاده از سایه و استفاده از ترکیببندی برای معرفی بیشتر شخصیتها از نشانههای اصلی فیلمهای لومیت هستند. لومیت چهارمرتبه برای فیلمهای ۱۲ مرد خشمگین (۱۲ Angry Men)، بعدازظهر سگی، شبکه و حکم (The Verdict) نامزد اسکار بهترین کارگردانی شدهاست.
فیلمهای تار سرشار از تصاویر خیرهکنندهاند و نقطهضعف او گزیدهکار بودن است. فیلمهای او وجودگرا هستند و هنگام حرف زدن دربارهی او بهسختی میشود از تارکوفسکی یاد نکرد. تار یکی از بهترین کارگردانها در زمینهی حرکت دادن دوربین است. فیلمهای او نماهای خیرهکنندهای دارند که در آنها دوربین در نماهای طولانی شخصیت را دنبال میکنند. فیلمهای او همواره فضایی نفرینشده را بازسازی میکنند.
تار در جایی گفتهاست: «من به داستانها اهمیت نمیدهم. هرگز اهمیت ندادهام. تمام داستانها یکی هستند. ما هیچ داستان جدیدی نداریم. همان داستانها را تکرار میکنیم. واقعا فکر نمیکنم وقتی فیلمی میسازید، باید به داستان فکر کنید. فیلم، داستان نیست.»
به چند دلیل آثار ژاک دمی در تاریخ سینما نادیده گرفتهشدهاند: ۱. او در ژانری فعالیت میکرد که امروزه زیاد طرفدار ندارد؛ موزیکال. ۲. او در دورهی اوج سینمایی فعالیت خود را آغاز کرد که پیش از او بزرگان زیادی در آن دوره فعالیت میکردند؛ ۱۹۶۱. ۳. نام او در بین فیلمسازان موج نو فرانسه زیر سایهی بزرگانی مانند تروفو و گدار قرار گرفتهاست. ۴. فیلمهای او به سختی پیدا میشوند. دمی مدرنیتهی موج نو را با هالیوود کلاسیک ترکیب میکند. او در پشت دوربین نماهای طولانی و دنبالکننده ضبط می کند و کارش با نور و رنگ خیرهکننده است.
اگر بهخاطر شاهکاری بهنام برزیل نبود، گیلیام در این رتبه قرار نمیگرفت. اگرچه گیلیام از ۱۹۹۸ به بعد، فیلم خوبی نساختهاست، اما همان چند فیلمی که از ۱۹۸۱ تا ۱۹۹۸ ساختهاست در رتبهبندی این لیست، به کمک او آمدهاند. فیلکهای گیلیام گوتیک و رمانتیکاند. فیلمهای او با قریحهای فانتزی کارگردانی شدهاند. داستانهای او معمولا دربارهی موجودات تنهایی است که علیه یک سیستم به پا خواستهاند. دیوانگی و سورئالیسم در تمام آثار گیلیام به چشم میخورد. استفاده از لنزهای چشم ماهی، توجه فراوان به طراحی لباس و صحنه و بازیهای درخشان از دیگر ویژگیهای فیلمهای گیلیام هستند.
تاتی کارنامهی کوتاهی دارد، اما بیشک یکی از مولفترین کارگردانهای تاریخ سینما است. او یکی از اساتید دوربین ثابت است و برای طراحی صحنهی معمارانهی کمدی فیلمهایش شناخته میشود. فیلمهای تاتی، فیلمهای تاتی هستند و نمیتوانند توسط کس دیگری ساخته شوند و همین است که باوجود کارنامهی کوتاه، او را تا این رتبه بالا کشانده است. تاتی یک کمالگرا است که با موفقیت توانست سینمای صامت را زنده نگهدارد. تاتی یکبار برای دایی من توانست اسکار بهترین فیلم خارجی زبان را بهدست آورد.
ملویل بهعنوان یکی از پدرخواندگان موج نو فرانسه شناخته میشود، فیلمهای او در حین هنری بودن، سرگرمکننده هم هستند. ملویل طی دوران پس از جنگجهانی دوم فیلمسازی را آغاز کرد و فیلمهای خود را با نور طبیعی ساخت. فیلمهای او با مردهای درون بارانی، موسیقی جاز با پیانو، ترکیببندیهای خیرهکننده و شخصیتهایی که تحتتاثیر سینما هستند، انباشته شدهاند.
اندرسن هم کارنامهی درخشانی دارد و هم یک مولف تمامعیار است. بخش زیادی از شکوه فیلمهای اندرسن به طراحی صحنه و لباس خیرهکنندهی او و استفاده از رنگ استادانهاش برمیگردد. او وسواسی تمامنشدنی در رابطه با قابهای قرینه دارد. اندرسن با فیلمهای خود جهانی مخصوص میسازد و شخصیتهای خود را در آن رها میکند. اندرسن تابهامروز یکمرتبه برای هتل بزرگ بوداپست نامزد اسکار بهترین کارگردانی شدهاست.
اگر بخواهیم دربارهی دیپالما صحبت کنیم یا او را مولفی بزرگ خواهیم نامید یا یکی از مقلدین هیچکاک. بهنظر میآید هر دو جملهی بالا صحیح هستند و هیچ تناقصی با هم ندارند. دیپالما یکی از عاشقان سینما است که در فیلمهای مختلفاش بهوضوح به فیلمهای برتر پیشین خود ارجاع دادهاست. فیلمهای دیپالما با نماهای آهسته، تصاویر تقسیمشده و نماهای دنبالکنندهی طولانی شناخته میشوند.
تمام فیلمهای واردا فیلمهای فوقالعادهای نیستند، اما تمام آنها سبک مخصوص او را بازتاب میدهند و فیلمهایی زیبا هستند. پیشینهی عکاسی واردا در فیلمسازی به کمک او آمدهاست. او شخصی سیاسی است و به واقعگرایی علاقهی خاصی دارد. واردا پیش از هرچیز یک فمنیست است؛ او داستانهایی دربارهی زنان که باید گفته میشدند را بازگو کرده است.
فیلمهای برسون با عشق فراوان ساخته شدهاند و گویا و دقیق هستند. برسون بیش از صدا به تصویر وفادار است و تمام تلاش خود را میکند تا از طریق قاببندیهای خود آنچه سایرین از طریق لغات منتقل میکنند را انتقال دهد. برسون چهارمرتبه برای فیلمهای محکومبهمرگی گریختهاست، موشت، محاکمه ژان دارک (The Trial of Joan of Arc) و پول (L’Argent) نامزد نخل طلای جشنوارهی فیلم کن فرانسه شدهاست.
جنبش دوگما ۹۵ یکی از اساسیترین جنبشها در تاریخ سینما و رابطهی آن با واقعگرایی است و فون تریه کلیدیترین چهرهی این جنبش است. اگرچه تمام فیلمهای فون تریه بحثبرانگیز هستند، بااینحال به نظر نمیآید بتوان هنرمند بودن او را انکار کرد. فون تریه فیلمسازی پیشرو، ضدآمریکا و کاملا آوانگارد است. فون تریه نهمرتبه نامزد نخل طلای جشنوارهی فیلم کن فرانسه شدهاست و یکمرتبه برای رقصنده در تاریکی توانستهاست آن را بهدست آورد.
کورارون کارگردانی مولف است که اگر همین مسیر را ادامه دهد، خیلی زود جایگاه خود در این لیست را ارتقا خواهد بخشید. حرکت دوربین استادانه و همکاری همیشگی با امانوئل لوبزکی، رنگ سبز غالب و دقت در جزئیات صحنه از ویژگیهای اصلی فیلمهای کوارون هستند. کوارون محتوا را با فرم پیوند میدهد و ماهرانه آن را در تصویر میگنجاند.
کوارون برای نماهای طولانی فیلمهایش شهرت دارد. او هم میتواند فیلمی هالیوودی را به بهترین نحو بسازد و هم میتواند حس شاعرانگی را در فیلمهای خود رشد دهد. کوارون تاکنون دومرتبه برای جاذبه و رما نامزد اسکار بهترین کارگردانی شدهاست و هردوبار توانستهاست، اسکار را به خانه ببرد.
گرینوی فیلمهایش را فدای سبک مخصوص خود میکند، حتی اگر این فداکاری نتیجهی خوبی ندهد. او کارگردانی است که قدرت کارنامهاش بهاندازهی قدرت تالیفش نیست. سبک پستمدرنیسم گرینوی، حضور همیشگی پرندهها، داستانهایی با شخصیت اصلی هنرمند، نماهای تابلومانند و آوانگاردبودن از ویژگیهای اصلی فیلمهای گرینوی هستند. گرینوی یکی از اساتید بازی با رنگ در طراحی صحنه و لباس است.
پکینپا بهدنبال مشکلات شخصیاش در مصرف الکل نتوانست پس از ۴۹ سالگی فیلم دیگری بسازد و کارنامهی کوتاهش، نقطه ظعف او است. فیلمهای پکینپا مطالهای من باب خشونت و مردانگی هستند. سکانسهای صحنه آهسته، پوچانگاری نسبت به دنیا و دوستان و تدوین ماهرانه از ویژگیهای اصلی فیلمهای پکینپا هستند. پکینپا درجایی گفتهاست: «میخواهم بتوانم بهگونهای وسترن بسازم که کوروساوا وسترن میساخت.»
سیرک یکی از کارگردانهایی است که در زمان خودش بهخاطر ملودارمهایی که منتقدانش آن را فیلمهای فقط برای خانمها عنوان میکردند، مورد تمسخر قرار گرفت و حالا نمیتوان بدون اشاره به او دربارهی میزانسن حرف زد. استفاده از رنگ، طراحی صحنهی دقیق، نورپردازی آوانگارد از نشانههای اصلی فیلمهای سیرک هستند. او در جایی گفتهاست: «من به این میاندیشم که از هر زاویه چه چیزی در حال وقوع است. هیچ چیز آنجا نیست که دلیلی بصری نداشته باشد.»
میزوگوچی هم در فرم و هم در محتوا یک مولف تمامعیار است. میزوگوچی برای روایت داستانهای شاعرانهی زنانی در دل تاریخ شهرت دارد. فیلمهای او تشکیل شده از نماهای دور و برداشتهای طولانی هستند و به همین دلیل است که او توسط بازن و سایر کارگردانهای موج نو فرانسه مورد ستایش قرار میگیرد.
بلید رانر دلیل اصلی حضور اسکات در این رتبه است. بلید رانر فیلمی است که بدون اسکات و هنر کارگردانی او ساخته نمیشد و اگر میشد، به این خوبی نمیشد. اسکات برای تصاویر زیبا، ترکیببندیهای درخشان و توجه فراوان به طراحی صحنه شناخته میشود. اسکات در جایی گفتهاست: «مردم به من میگویند که بیش از حد به ظاهر فیلم توجه میکنم، اما محض رضای خدا من که نمایشنامهی رادیویی نمیسازم. من دارم فیلمی میسازم که مردم قرار است نگاهش کنند.»
اسکات تابهامروز سهمرتبه برای فیلمهای تلما و لوییز، گلادیاتور و سقوط شاهین سیاه (Black Hawk Down) نامزد اسکار بهترین کارگردانی شدهاست. او همچنین برای دوئلبازها توانسته است، نامزدی نخل طلای جشنوارهی کن فرانسه را بهدستآورد.
دو فیلم برتر ویسکونتی نقطهی قوت کارنامهاش هستند. ویسکونتی علاوه بر این فیلمهای ماندگار و کارنامهی درخشان، بر بسیاری از جنبشهای هنری تاثیر گذاشتهاست. ویسکونتی هنرمندی تجربهگرا بود؛ وسوسه فیلمی نوآر-نئورالیسم و زمین میلرزد کاملا نئورالیسم است و یک دهه بعد او به کلی با یوزپلنگ وارد ساخت فیلمهای حماسی شد.
نماهای طولانی، حرکات دوربین حسابشده، تسلط خارقالعاده بر میزانسن، طراحی صحنهی درخشان و پرداختن به موضوعات جنجالبرانگیز از ویژگیهای اصلی فیلمهای ویسکونتی هستند. ویسکونتی برای یوزپلنگ و مرگ در ونیز نامزد نخل طلای جشنوارهی کن فرانسه شد و یکمرتبه برای یوزپلنگ توانست آن را به کارنامهی خود اضافهکند.
مان هنرمندی است با نوع نگاهی متفاوت. فیلمهای او غمافزا، جدی و تاریک هستند. او کارگردانی است با کارنامهای خارقالعاده و ردپایی آشکار در تمام آثار آن کارنامه. مان علاقهی خاصی به استفاده از نورپردازی نئون و فلورسنت دارد، بهخصوص به استفاده از نور آبی برای شب. مان در بیشتر فیلمهایش دو مرد را در مقابل هم قرار میدهد. نماهای خیلی نزدیک از چهرهی بازیگران، یکی از ویژگیهای فیلمهای مان است. مان تابهامروز یکمرتبه برای نفوذی نامزد اسکار بهترین کارگردانی شدهاست و یکمرتبه برای سارق (Thief) نامزد نخل طلای جشنوارهی فیلم کن فرانسه.
تمام خلاقیت برتولوچی در چهار فیلم برتر ابتداییاش تمام میشود، اما همان چهار فیلم از برترینهای تاریخ سینما هستند. یکی از اصلیترین ویژگیهای آثار برتولوچی بحثبرانگیزبودن آنها است. او تحت تاثیر ویسکونتی و پازولینی بودهاست. توجه به معماری فضا، استفاده از سایهها، زیبایی بصری تصاویر و حرکات دوربین از ویژگیهای اصلی آثار برتولوچی هستند.
برتولوچی دومرتبه برای فیلمهای آخرین تانگو در پاریس و آخرین امپراتور نامزد اسکار بهترین کارگردانی شدهاست و یکمرتبه برای آخرین امپراتور توانستهاست آن را به خانه ببرد. او همچنین دومرتبه برای فیلمهای تراژدی آدم مضحک (Tragedy of a Ridiculous Man) و زیبایی ربودهشده (Stealing Beauty) نامزد نخل طلای جشنوارهی فیلم کن فرانسه شدهاست.
وقتی جنازهی فاسبیندر که بر اثر مصرف بیش از حد مواد مخدر جان باخته بود را پیدا کردند، فیلمنامهی فیلم بعدیاش درکنار او افتاده بود. او در ۳۷ سالگی فوت کرد و در عمر هنری ۱۴ سالهی خود، ۳۹ اثر داستانی را کارگردانی کرد. او، به همراه هرتسوک و وندرس، موج نوی سینمای آلمان را رهبری میکردند. او یکی از اساتید میزانسن، قاببندی و استفاده از رنگ بود و در آثار خود به موضوعات اجتماعی میپرداخت.
روگ طی دههی ۶۰ میلادی مدیریت تصویربرداری بسیاری از فیلمهای خوب سینمای بریتانیا را برعهدهداشت و سپس طی دههی ۷۰ میلادی فعالیت خود بهعنوان کارگردان را آغاز کرد، اما خیلی زود پس از یک دهه فعالیت نتوانست ساخت فیلمهای خوب را ادامه دهد. روگ تمام تمرکز خود را بر دوربین میگذارد و بیش از اینکه داستان برایش مهم باشد، تصویر برایش حائز اهمیت است. روگ سهمرتبه برای فیلمهای پرسه (Walkabout)، بیاهمیت (Insignificance) و آریا (Aria)نامزد نخل طلای جشنوارهی فیلم کن فرانسه شدهاست.
ایمامورا مانند اوزو یکی از اساتید برتر میزانسن است. او از تمام فضایی که قاب دوربین در اختیارش قرار میدهد، استفاده میکند. او از درب و پنجرهی خانههای ژاپنی برای محدود کردن قاب خود بهره میبرد. ایمامورا تقریبا در تمام فیلمهایش انسان را با حیوانات مقایسه میکند. ایمامورا به طبقات پایین جامعه و موضوعات ممنوعه بسیار علاقهمند است و هرکسی که او را نقطه مقابل اوزو میشمارد، منظورش همین تفاوت محتوایی است. ایمامورا دومرتبه برای فیلمهای تصنیف نارایاما و مارماهی (The Eel) توانستهاست نخل طلای جشنوارهی فیلم کن فرانسه را بهدست آورد.
هرتسوک یکی از چهرههای مهم سینمای مستند هم هست، اما در این لیست ما کارنامهی مستند او را کنار میگذاریم. فیلمهای هرتسوک به نظر بدون فیلمنامه و غریزی میآیند. او در اکثر آثارش شخصیت خود را در نماهایی قرار میدهد که درحال بلعیده شدن توسط محیط است. جاهطلبانه، غیرعادی و غریزی سهواژهای است که توسط آنها میتوان سینمای هرتسوک را تعریف کرد.
گریفیث یکی از پدرخواندههای اصلی سینما به شکلی که امروزه شاهد آن هستیم، است. اگرچه عقاید او و نژادپرستی فیلمهایش امروزه باعث شدهاند که بخش زیادی از بار هنری آثار او نادیده بماند، اما نمیتوان تاثیر بینظیر گریفیث بر تولد سینمای مدرن را انکار کرد. او نخستین کسی نبود که از تدوین موازی، نماهای نزدیک، تغییر زاویه دوربین، نماهای حرکتی، برشهای متقاطع و بسیاری دیگر از تکنیکهای سینمایی بهره میبرد، اما نخستین کسی بود که آنها را به شکوفایی میرساند.
چه در قاببندی، چه در میزانسن، چه در حرکات دوربین، چه در استفاده از سایهها و چه در هرچیز دیگری که با تصویر سر و کار داشته باشد، کالاتازوف یکی از اساتید بیبدیل است. کالاتازوف معمولا شخصیتهای خود را در نماهای باز قرار میدهد و آنها را در تقابل با محیط زیستشان نشان میدهد. او برای درناها پرواز میکنند توانست نخل طلای جشنوارهی فیلم کن فرانسه را بهدستآورد.
ساتیاجیت رای بیش از هرچیز برای سهگانهی آپو شناخته میشود و درست است که آپو یکی از ماندگارترین شخصیتهای تاریخ سینما است، اما با نگاهی عمیق به کارنامهاش متوجه خواهید شد که او علاوه بر سهگانهی آپو، شاهکارهای دیگری هم ساخته است. رای سینمای آرامی دارد و یکی از کلیدیترین چهرههای سینمای واقعگرا است.
سبک ساده و این حقیقت که رای یکی از پیشگامان نئورالیسم بودهاست را نمیتوان انکار کرد. رای چهارمرتبه برای فیلمهای پاتر پانچالی، سنگ فیلسوف (Parash Pathar)، الهه (Devi) و خانه و جهان (Ghare Baire) نامزد نخل طلای جشنوارهی فیلم کن فرانسه شدهاست.
تارانتینو در تمام فیلمهایش دنیای خشن پست مدرن مخصوص به خود را میسازد. او نهتنها یکی از بهترین کارگردانهای تاریخ سینما است، بلکه یکی از بهترین فیلمنامهنویسهای تاریخ سینما هم هست و این نکته در ساختن دنیای مخصوصاش بسیار به او یاری رساندهاست. دیالوگهای بینقص، روایتهای ساختارشکن، تدوین خیرهکننده، میزانسنهای باشکوه و نماهای دنبالکنندهی آغازین از اصلیترین ویژگیهای آثار تارانتینو هستند.
تارانتینو تابهامروز، سهمرتبه برای فیلمهای داستان عامهپسند، حرامزادههای لعنتی و روزی روزگاری در هالیوود (Once Upon a Time in Hollywood) نامزد اسکار بهترین کارگردانی شدهاست. او همچنین چهارمرتبه برای فیلمهای داستان عامهپسند، ضد مرگ (Death Proof)، حرامزادههای لعنتی و روزی روزگاری در هالیوود نامزد نخل طلای جشنوارهی فیلم کن فرانسه شدهاست که یکمرتبه برای داستان عامهپسند توانسته است آن را بهدستآورد.
اگرچه شاید کارنامهی لی آنقدر خوب نباشد که چنین رتبهای را برایش به ارمغان بیاورد، اما او بیشک کارگردانی صاحب سبک است. استفاده از رنگ و موسیقی، نماهای دالی مخصوص، نماهای نزدیک از شخصیتها در حال صحبت کردن با دوربین و استفادهی خارقالعاده از نماهای آهسته از اصلیترین ویژگیهای آثار لی هستند.
آثار لی از نظر بصری قدرتمند و متمایزند، حتی اگر تنها چیزی که همه در رابطه با آثار لی بهیاد میآورند محتوای بیتعارف و پیشروی آنها باشد. لی یک مرتبه برای بلکککلنزمن نامزد اسکار بهترین کارگردانی شدهاست. او سهمرتبه هم برای فیلمهای کار درست را بکن، تب جنگل (Jungle Fever) و بلکککلنزمن نامزد نخل طلای جشنوارهی فیلم کن فرانسه شدهاست.
کیشلوفسکی برای محتوای فیلسوفانهی آثار خود شناخته میشود، اما او تنها یک فیلسوف نیست، بلکه یکی از بزرگترین کارگردانهایی است که تابهامروز پشت دوربین قرار گرفتهاست. استفادهی او از رنگ کمنظیر است و برای اثبات آن تنها کافی است سهگانهی رنگ او را ببینید؛ او رنگهای دلخواه خود را به گونهای در طراحی صحنه جا میدهد که واقعگرایی فیلمهایش هیچ آسیبی نبیند.
کیشلوفسکی سهمرتبه برای فیلمهای فیلمی کوتاه دربارهی کشتن، زندگی دوگانه ورونیکا و سهرنگ: قرمز نامزد نخل طلای جشنواره فیلم کن فرانسه شدهاست. او همچنین برای سه رنگ: قرمز نامزد اسکار بهترین کارگردانی هم شدهاست.
فینچر حالا بیش از ۲۵ سال است که بهعنوان یکی از بهترین فیلمسازان کرهی زمین در حال فعالیت است و تمام آثارش از سطح مطلوبی از کیفیت برخوردارند. نورپردازی اصلیترین نقطه قوت آثار فینچر است. او یکی از اساتید میزانسن است و پسرخواندهی اکسپرسیونیست آلمان محسوب میشود. او یکی از اساتید تاریکی هم هست.
فینچر تابهامروز سهمرتبه برای فیلمهای مورد عجیب بنجامین باتن (The Curious Case of Benjamin Button)، شبکه اجتماعی و منک (Mank) نامزد اسکار بهترین کارگردانی شدهاست. او همچنین یکمرتبه برای زودیاک نامزد نخل طلای جشنوارهی فیلم کن فرانسه شدهاست.
دسیکا یکی از پدران اصلی جنبش نئورالیسم ایتالیا شناخته میشود و دزد دوچرخه همیشه یکی از بهترین فیلمهای تاریخ سینما خواهد ماند. اما قدرت دسیکا در این است که حتی اگر دزد دوچرخه را از کانامهاش کنار بگذاریم، او بازهم کارنامهای خارقالعاده دارد و مولفی کمنظیر است. دسیکا در کنار روسلینی دو تن از کلیدیترین چهرههای تاریخ سینما هستند، چرا که اگر آنها نبودند، شاید هرگز برادران درادن، کیارستمی، ساتیاجیت رای و بسیاری دریگر از بزرگان سینما هم وجود نداشتند.
دسیکا برای معجزه در میلان نخل طلای جشنوارهی فیلم کن فرانسه را بهدستآورده است. او همچنین سهمرتبه برای فیلمهای دزد دوچرخه، دیروز، امروز، فردا (Yesterday, Today and Tomorrow) و باغ فینزی کوینتینی (The Garden of the Finzi-Continis) اسکار بهترین فیلم خارجی زبان را به خانه برده است.
وایلدر یکی از بهترین فیلمنامهنویسان تاریخ سینما است؛ اگر بهترین آنها نباشد. وایلدر در جایی اعتراف کردهاست که تنها به یک دلیل کارگردان شدهاست و آن هم برای این بودهاست که نمیخواسته کسی فیلمنامههایش را خراب کند. وایلدر یکی از اساتید ژانر است که توانسته با موفقیت فیلمنامههای درخشان خود را به فیلمهایی ماندگار در تاریخ سینما بدل کند، اما نمیتوان او را یک مولف تمامعیار دانست.
وایلدر هشتمرتبه نامزد اسکار بهترین کارگردانی شدهاست و دومرتبه برای فیلمهای تعطیلی ازدسترفته (The Lost Weekend) و آپارتمان توانستهاست آن را به خانه ببرد. وایلدر همچنین برای تعطیلی ازدسترفته توانست نخل طلای جشنوارهی فیلم کن فرانسه را هم بهدست آورد.
سینمای پولانسکی احساس بدبینی و کلاستروفوبیا، ترس از مکانهای محصور، را به مخاطب منتقل میکنند. هر نما در فیلمهای پولانسکی به دقت انتخاب شده است و به هدف خاصی خدمت میکند. پولانسکی میتواند سادهترین صحنهی ممکن را به هنر تبدیل کند؛ نگاهی بیاندازید به فیلم بچه رزماری و صحنهای که میا فارو در باجهی تلفن ایستاده است.
پولانسکی تاکنون سهمرتبه برای محله چینیها، تس (Tess) و پیانیست (The Pianist) نامزد اسکار بهترین کارگردانی شدهاست. او همچنین برای پیانیست توانسته است نخل طلای جشنوارهی فیلم کن فرانسه را هم به دست آورد.
وقتی فیلم فوقالعادهای مانند گوست داک: سلوک سامورایی (ghost dog:The Way of the Samurai) در بین پنج فیلم برتر کارنامهی شما نباشد و ردپای واضح سبک مخصوصتان در تمام فیلمهایتان آشکار باشد، یعنی شما یکی از بهترینهای تاریخ سینما هستنید. فیلمهای جارموش به اشعاری بصری میمانند. او ریتم را بهخوبی در فیلمهایش حفظ میکند و به خوبی از تدوین استفاده مینماید. جارموش تاکنون نهمرتبه نامزد نخل طلای جشنوارهی فیلم کن فرانسه شدهاست.
فیلمهای کراننبرگ باعث میشود که احساس ناراحتی عمیقی در روان مخاطب شکل بگیرد. او مخاطب را با شخصیتهای خود همراه میکند و بعد با هرچه در اختیار دارد به او ضربه میزند. کراننبرگ نماهایی را انتخاب میکند که بتواند هرچه بیشتر شما را در داستان خود غرق کند. بهترین فیلمهای کراننبرگ از ۱۹۸۳ تا ۱۹۹۶ ساخته شدهاند.
کراننبرگ تاکنون پنجمرتبه نامزد نخل طلای جشنواره فیلم کن فرانسه شدهاست. او همچنین نهمرتبه نامزد اسکار بهترین کارگردانی شدهاست و توانستهاست پنجمرتبه برای فیلمهای ویدئودروم (Videodrome)، شباهت کامل، ناهار عریان، تصادف و عنکبوت مجسمهی اسکار را به خانه ببرد.
وقتی نام پاول میآید تبحر استفاده از رنگ به ذهن متبادر میشود، آن هم زمانی که هیچکس بهخوبی او از آن استفاده نمیکرد. بسیاری از فیلمهای پاول بهگونهای رئالیسم جادویی را در خود جای میدهند و از عناصر فانتزی بهره میبرند. پاول کارنامهای درخشان دارد که باوجود نبود شاهکار سینمایی، او را تا این اندازه، در این لیست، بالا آورده است.
آلتمن در ژانرهای مختلف فعالیت کرد و تمام آنها را با قوانین خودش بازسازی نمود. وقتی صحبت از امضای بصری باشد، آلتمن زومهای مخصوص خودش را دارد و اگر پای تالیف در داستانگویی در میان باشد، آلتمن داستانهای پر شخصیت خودش را دارد که او را از سایرین متمایز کند. از آنجایی که فیلمهای آلتمن پر از دیالوگ هستند و معمولا چندین نفر با هم در آنها در حال صحبت کردن میباشند، شکوه آلتمن بهخوبی به غیرانگلیسی زبانها منتقل نشدهاست.
اکثر فیلمهای آلتمن فیلمهایی با موضوعاتی انتقادی هستند و معمولا فیلمهای او جامعهی آمریکا و یا مراسمات و مناسبات آن را هدف قرار میدهند. آلتمن پنجمرتبه نامزد اسکار بهترین کارگردانی شدهاست. او توانسته است یکمرتبه جایزهی بهترین کارگردانی را برای فیلم بازیگر (The Player) از جشنوارهی فیلم کن فرانسه بهدستآورد و هفتمرتبه نامزد نخل طلای این جشنواره شود. از این هفتمرتبه، آلتمن یکبار برای مش توانستهاست نخل طلا را به خانه ببرد.
سینمای باشکوه، فیلمهای پرهزینه و نجاتدهندهی سینما وقتی که میخواست از تلویزیون متفاوت باشد. لین تصاویری سینمایی خلق کرد و با نگاه خاص خود توانست داستانهای بزرگ را به سینما بیاورد. لین یکی از اساتید قاببندی تاریخ سینما هم هست. او هفتمرتبه نامزد اسکار بهترین کارگردانی شد و دومرتبه برای پل رودخانه کوای و لورنس عربستان توانست آن را به کارنامهی خود اضافه کند.
روسلینی کلیدیترین چهرهی جنبش نئورالیسم ایتالیا است. روسلینی به خوبی از آنچه موقعیت مکانی در اختیارش قرار میدهد، بهره میگیرد؛ چه آن موقعیت فضایی طبیعی باشد و چه محیطی شهری. نماهای دور، پایانهای تلخ، نورپردازی طبیعی و روایت داستانها از طریق تصویر از ویژگیهای اصلی فیلمهای روسلینی هستند.
بارزترین ویژگی آثار بونوئل سوررئالیسم است. فیلمهای او کمدیهای تلخ و آشوبگرایی هستند که انگشت اتهام را بهسوی طبقههای اجتماعی بالا، مذهب و مسیحیان گرفتهاند و بهندرت قهرمانی در فیلمهای بونوئل دیده میشود. فیلمهای او معمولا رونوشتی از دنیایی خشن و بیخدا هستند.
بونوئل چهارمرتبه نامزد نخل طلای جشنوارهی فیلم کن فرانسه شدهاست و یکمرتبه برای آن جوان (The Young One) توانستهاست آن را بهدست آورد. او همچنین برای فراموششدگان توانستهاست جایزهی بهترین کارگردانی این جشنواره را از آن خود کند.
جوئل و ایتن کوئن بهترتیب ۶۸ ساله و ۶۵ ساله هستند. استعداد برادران کوئن برای کمدیهای تلخ جنایی و دنیای پست مدرنی که میآفرینند، کمنظیر است. اگرچه نقطه قوت اصلی آنها فیلمنامههایشان است، اما آنها پشت دوربین هم میدرخشند. شخصیتهای آنها معمولا با اتفاقاتی روبهرو میشوند که هیچ تسلطی روی آنها ندارند.
آنها تاکنون سهمرتبه برای فیلمهای فارگو، جایی برای پیرمردها نیست و شهامت واقعی (True Grit) نامزد اسکار بهترین کارگردانی شدهاند و یکمرتبه برای جایی برای پیرمردها نیست توانستهاند آن را بهدست آوردند. آنها همچنین هفتمرتبه نامزد نخل طلای جشنوارهی فیلم کن فرانسه شدهاند و یک مرتبه برای بارتون فینک (Barton Fink) تونستهاند آن را به خانه ببرند.
هاکس یکی از مهمترین چهرههای تاریخ سینما است. او مردی است همهکاره که در ژانر نوآر، کمدی، جنگی، گنگستری، علمی-تخیلی و وسترن فیلم ساخته است و در همهی آنها بهترینها را خلق کرده است. داستانهایی از پیوندهای مردانه، استفادهی هوشمندانه از قاببندی و بازیهای درخشان بازیگران از ویژگیهای اصلی فیلمهای هاکس هستند. هاکس یکمرتبه برای گروهبان یورک (Sergeant York) نامزد اسکار بهترین کارگردانی شدهاست.
اسپیلبرگ یک هنرمند مردمی است و بهخوبی میداند که چگونه مخاطب را راضی نگهدارد. او داستانگویی خارقالعاده است. شخصیتهای فیلمهای اسپیلبرگ معمولا طی داستان دچار تغییر میشوند و تصمیمات مهمی میگیرند که باعث میشود مخاطب بیش از پیش با آنها همراه شود. اسپیلبرگ درست مانند هیچکاک یکی از بزرگان تعلیق هم هست.
اسپیلبرگ تابهامروز هفتمرتبه نامزد اسکار بهترین کارگردانی شدهاست و دومرتبه برای فهرست شیندلر و نجات سرباز رایان توانستهاست آن را به کارنامهی خود بیافزاید. او همچنین یکمرتبه برای شوگرلند اکسپرس (The Sugarland Express) توانستهاست نامزد نخل طلای جشنوارهی فیلم کن فرانسه شود.
آلن فقط یک فیلمنامهنویس نیست و برترین آثار او قدرت بصری بالایی دارند. تدوین هوشمندانه و روایتهای ساده ولی پرمفهوم از ویژگیهای اصلی فیلمهای آلن هستند. آلن در فیلمهایش بیشاز اینکه به روایت بپردازد به شخصیتها میپردازد و تلاش میکند تا بررسیای روانشناختانه از آنها بهدست آورد. آلن تاکنون هفتمرتبه نامزد اسکار بهترین کارگردانی شدهاست و یکمرتبه برای آنی هال توانستهاست آن را به خانه ببرد.
اشترنبرگ در میزانسن توانست نوع جدیدی از اکسپرسیونیست آلمان را در هالیوود متولد کند؛ میزانسن شلوغ او بدون خطا عمل میکند. استفاده از سایه، بازی درخشان مارلنه دیتریش، استفاده از اشیای بزرگ در قاببندی و نورپردازیهای استادانه از اصلیترین ویژگیهای آثار اشترنبرگ هستند. اشترنبرگ دومرتبه برای مراکش و قطار سریعالسیر شانگهای (Shanghai Express) نامزد اسکار بهترین کارگردانی شد.
سخت میشود تصور کرد که جایگاه مورنائو در این لیست چقدر جلوتر میبود اگر در ۴۲ سالگی در یک تصادف ماشین فوت نمیکرد. مورنائو پدر اصلی حرکات دوربین است و بااینحال نمیتوان بدون اشاره به نام او مرور کاملی بر میزانسن و تدوین داشت. او کارگردانی نیست که تنها یک فیلم خوب داشته باشد، بلکه تمام کارنامهی کوتاه او تشکیل شده از فیلمهایی است که هرکدامشان شاهکاری در تاریخ سینما محسوب میشوند.
حالا دیگر نام مالیک با چیزهای زیادی پیوند خوردهاست؛ صدا روی تصویر، تصاویر شگفتانگیزی که غالبا در طبیعت گرفته میشوند، تدوین شگفتانگیز. مالیک از آن دست کارگردانهایی است که پیش از ساختن یک فیلم به اندازهی کافی وقت صرف میکند بهگونهای که بین روزهای بهشت و خط باریک سرخ که دو فیلم متوالی او هستند، بیست سال فاصله است.
مالیک تابهامروز دومرتبه برای خط باریک سرخ و درخت زندگی نامزد اسکار بهترین کارگردانی شدهاست. او همچنین سهمرتبه برای روزهای بهشت، درخت زندگی و یک زندگی پنهان (A Hidden Life) نامزد نخل طلا شدهاست که یکبار برای درخت زندگی توانستهاست آن را بهدست آورد.
نام هیچکس در تاریخ سینما به اندازهی نام آیزنشتاین، تدوین را در ذهن تداعی نمیکند. آیزنشتاین از تدوین به بهترین شکل ممکن در کارهایش استفاده کرد. او نهتنها کارگردانی بزرگ است، بلکه یکی از بزرگترین نظریهپردازان تاریخ سینما هم هست. سکانس پلکان ادیسهی فیلم رزمناو پوتمکین یکی از بهترین سکانسهای تاریخ سینما است و کارگردانهای بزرگ دیگری، در آثار خود، به آن ارجاع دادهاند. آیزنشتاین اما تنها یک تدوینگر خارقالعاده نیست، بلکه میزانسن آثار او هم قابل تحسین و خیرهکنندهاند.
شاعرانه تنها کلمهای است که برای توصیف سینمای کار وای میتوان از آن استفاده کرد. روایتگری و مضمون سینمای کار وای احضارکنندهی خاطرات و پشیمانیهای انسان است. او برای تصاویر خارقالعادهای که با مدیرتصویربرداری خود، کریستوفر دویل، ساختهاست، روایتهای چندگانه و تدوین شکوهمندش شناخته میشود.
او در رابطه با میزانسنهای قابهایش، جامپکاتها و صحنههای آهستهاش تغییرناپذیر است. کار وای در فیلمهایش از محدودهی مشخصی از رنگها استفاده میکند و در زمینهی نورپردازی نئون بیرقیب است. کار وای تابهامروز چهارمرتبه نامزد نخل طلا شدهاست و یکمرتبه برای شاد در کنار هم توانسته است جایزهی بهترین کارگردانی را از جشنوارهی فیلم کن فرانسه بهدست آورد.
لانگ استاد میزانسنهای تاریک و اکسپرسیونیستی است. لانگ چهرهای کلیدی در دو مورد از مهمترین جنبشهای تاریخ سینما است؛ اکسپرسیونیست و نوآر. لانگ بیشک یکی از پیشروترین کارگردانهای تاریخ سینما است و در هر زمینهای که فعالیت کردهاست، میراثی برای استفادهی آیندگان از خود به جا گذاشته.
لئون فیلمهای زیادی نساخت و خیلی زود با سینما قهر کرد، اما هرچه ساخت را با تمایل دیوانهوارش به تکامل، تبدیل به شاهکار کرد. در کنار کارنامهی درخشان خود، لئون مولفی تمامعیار هم هست. او دوربین را بهخوبی مورنائو حرکت میدهد، بهخوبی سایر بزرگان سینما از تدوین بهره میبرد، در بهترین زمان ممکن از قابهای ایستا استفاده میکند و موسیقی متن فیلمهایش بیشک از ماندگارترینهای سینما هستند. در پایان هم باید اشاره کرد که میزانسنهای او هیچچیز از اساتید میزانسن تاریخ سینما کم ندارند.
به نظر میآید درایری که مصائب ژان دارک را کارگردانی کردهاست با درایری که سایر فیلمهای کارنامهی درایر را کارگردانی کردهاست، فرق میکند، چرا که بهترین فیلم درایر سرشار است از نماهای نزدیک خیرهکننده و یکی از بهترین فیلمهای تاریخ سینما است در زمینهی تدوین، اما سایر فیلمهای او بهطور چشمگیری، کمتر از این دو ویژگی بهره میبرند و درعوض گرترود یکی از بهترینهای تاریخ سینما در زمینهی میزانسن و طراحی صحنه است.
استفاده از طراحی گوتیک یکی از اصلیترین ویژگی های فیلمهای درایر است. اکثر فیلمهای او به مطالعهای میمانند من باب الهیات و او در اکثر کارهایش یک قهرمان زن را در محوریت قرار میدهد.
سوررئالیسم، تبدیل شدن و تغییر نقشها از نشانههای اصلی فیلمهای لینچ هستند. او یکی از بهترین کارگردانهای تاریخ سینما در زمینهی ساختن دنیای مخصوص خود است. او در فیلمهای خود دنیایی را میآفریند که شخصیتهای خود را در آن آزار دهد. داستانهای لینچ معمولا در دنیای خلافکاران یا در شهری کوچک به وقوع میپیوندند.
نمای نزدیک از اعضای بدن و اشیا، نماهای نزدیک از افرادی که پشت میکروفون در حال خواندن هستند، نمای نقطه نظر ماشین از خطوط منقطع وسط جاده، نماهای دونفره از بازیگران در سالن یا درون ماشین و نماهای پشت سر شخصیتها هنگام دیالوگ گفتن از نماهای ثابت فیلمهای لینچ هستند.
لینچ تابهامروز سهمرتبه نامزد اسکار بهترین کارگردانی شدهاست. او همچنین چهارمرتبه نامزد نخل طلا شدهاست که یکبار برای فیلم از ته دل وحشی توانسته است آن را بهدست آورد. او یکبار هم توانسته است جایزهی بهترین کارگردانی را برای فیلم جاده مالهالند از جشنوارهی فیلم کن فرانسه به کارنامهی خود بیافزاید.
افولس در آثار خود همواره سبک را بر محتوا برتری داده است. در نگاه اول فیلمهای او درامهای دورهای عاشقانه و حماسی هستند، درست از جنس همان فیلمهایی که کارگردانهای موج نو علیه آنها قیام کردند. افولس یکی از اساتید نماهای دنبالکننده و حرکات دوربین است. او بهدنبال فمنیسم غالب در فیلمهایش و داستانهای تراژدیاش شناخته میشود.
گدار بههمراه تروفو از پدرخواندههای موج نو فرانسه هستند و از یاغیان سینمایی به حساب میآیند. گدار یک مولف تجربهگرای تمام عیار است. استفاده از تدوین پرشی، شکستن خط فرضی، روایتهایی از زنهای خیانتکار، داستانهایی دربارهی خلافکاران و افراد پاییندست جامعه و استفاده از صدا روی تصویر از ویژگیهای اصلی فیلمهای گدار هستند. گدار در فیلمهای خود تمام خطوط قرمز سینمای کلاسیک را رد میکند و هیچ قاعده و قانونی برای خودش قائل نمیشود.
اندرسن از بزرگترین مولفان زندهی کرهی زمین است. او کارنامهای درخشان دارد و تمام هشت فیلمی که تا به امروز ساختهاست، شاهکارند. او دنیای مخصوص خود را میسازد و در آن پیچیدگیهای منحصربهفرد خود را وارد میکند. فیلمهای او مطالعهای من باب وجودگرایی هستند و او در این مسیر هرگز روایت خود را خدشهدار نمیکند. او در استفاده از بازیگران بینظیر است و در فیلمهای او شاهد بعضی از بهترین نقشآفرینیهای بیست سال اخیر سینما هستیم. اندرسن تاکنون دومرتبه نامزد اسکار بهرتین کارگردانی شدهاست.
رنوار یکی از تاثیرگذارترین هنرمندان تاریخ سینما است، چرا که اگر بهخاطر او نبود، شاید هرگز شاهد موج نو فرانسه و آن چه پس از آن وارد سینما شد، نمیبودیم. حرکت دوربین، توجه فراوان به میزانسن، به سخره گرفتن طبقهی ثروتمند و حاکم بر جامعه، نگاه انتقادی به روابط انسانی و نماهایی از درون قاب پنجره از ویژگیهای اصلی فیلمهای رنوار هستند.
تدوین اصلیترین سلاح تروفو است. او استاد استفاده از قابهای ایستا است. او یکی از پیشروترین کارگردانهای تاریخ سینما است و در کنار آن، یک فیلسوف اجتماعی است. تروفو در آثارش جامعهی خود را در بطن داستانگویی نقد میکند و با فیلمهای خود از زوایای مختلف به جامعه نگاه میکند. در فیلمهای تروفو هیچ نمایی اضافه نیست و هر قاب رسالت خود را دارد.
صحبت کردن از کارگردانی سکانسهای اکشن، بدون صحبت کردن دربارهی کوروساوا غیرممکن است. استفاده از نماهای آهسته، تدوین پویا، دنیایی که در آن قوی ضعیف را از بین میبرد، همه و همه نشانههایی از سینمای کوروساوا هستند. اگرچه کوروساوا تحت تاثیر جان فورد بودهاست، اما در عوض بسیاری از کارگردانهای غربی از سم پکینپا گرفته تا جرج لوکاس و تارانتینو گرفته تا لئونه را تحت تاثیر قرار دادهاست.
اگرچه کوروساوا یکی از اساتید تدوین است، اما این توجه به تدوین باعث نمیشود نماهای طولانی و میزانسن و ترکیببندیهای او شاهکار نباشند. کوروساوا دومرتبه برای راشومون و درسو اوزالا (Dersu Uzala) اسکار بهترین فیلم خارجیزبان را بهدست آوردهاست. او همچنین یکمرتبه برای کاگهموشا توانسته است نخل طلای جشنوارهی فیلم کن فرانسه را به کارنامهی خود اضافه کند.
آنتونیونی از ۱۹۶۰ تا ۱۹۶۶ پنج فیلم ساخت که یا شاهکار بودند یا فاصلهای با شاهکاربودن نداشتند. آنتونیونی استاد قاببندی است. او نهتنها در استفاده از پیشزمینه، پسزمینه وسواس دارد، بلکه همواره در فیلمهایش از معماری به عنوان یک شخصیت استفاده میکند. آنتونیونی به زبان بدن بازیگرانش و چگونگی رویارویی آنها با یکدیگر دست به اندازهی آنچه آنها میگویند، اهمیت میدهد.
داستانهای او معمولا پایان باز دارند. شخصیتهای آثار آنتونیونی در دنیا غریبه هستند و سعی دارند آن را درک کنند. آنتونیونی یکمرتبه برای آگراندیسمان توانسته است نخل طلای جشنوارهی فیلم کن فرانسه را بهدست آورد.
فورد استعداد بینظیری در رابطه با قاببندی طبیعت دارد. او شخصیتهایی آسیبناپذیر خلق میکند و آنها را در تقابل با دشمنانی قدرتمند قرار میدهد. فیلمهای فورد معمولا زادهشده از افسانههای محلی هستند. فورد هم کارنامهای خارقالعاده دارد و هم مولفی شگفتانگیز است که کارگردانهای بزرگی تحتتاثیر او قرار گرفتهاند؛ از کوروساوا گرفته تا ولز.
ولز دربارهی فورد میگوید: «من عاشق استادان قدیمی هستم که منظورم از آنها جان فورد، جان فورد و جان فورد است.» فورد چهارمرتبه برای فیلمهای خبرچین (The Informer)، خوشههای خشم، چه سرسبز بود دره من و مرد آرام اسکار بهترین کارگردانی را به خانه بردهاست.
ولز استاد جایگذاری دوربین و استفاده از زاویههای مختلف برای کارگردانی کردن است، اما فقط همین نیست. او بر تدوین، حرکات دوربین، استفاده از معماری، ترکیببندی، میزانسن و استفاده از سایه هم تسلط دارد. ولز علاقهخاصی به استفاده از پنحره و آیینه در فیلمهای خود دارد و یکی از بنیانگذاران استفاده از وضوح در عمق میدان است.
ولز برای اتللو توانست نخل طلای جشنوارهی فیلم کن فرانسه را به کارنامهی خود بیافزاید. اگر این لیست براساس نبوغ سینمایی بود، ولز که در ۲۶ سالگی بهترین فیلم تاریخ سینما، همشهری کین، را ساختهاست، بیشک جایگاه نخست را بهدست میآورد.
نابغهی حرکت دوربین و میزانسن. تارکوفسکی طراح صحنهی فیلمهای خودش است و بههمراه کوبریک و لئونه از تکاملگراترین کارگردانهای تاریخ سینما است. فیلمهای تارکوفسکی طولانی و شاعرانه هستند. او فیلمهایی میسازد که همزمان شخصی و سیاسی هستند. فیلمهای او بعضی عناصر سورئالیسم را در خود جای میدهند و شخصیتهای فیلمهایش معمولا عقدهی ادیپ دارند.
مه، بخار و غبار در هوا و درخت و آب در زمین، در اکثر فیلمهای تارکوفسکی دیده میشوند. تارکوفسکی سهمرتبه برای فیلمهای سولاریس، نوستالژیا و ایثار نامزد نخل طلای جشنوارهی فیلم کن فرانسه شدهاست.
کارنامهی کوپولا، از نظر کمیت، کارنامهی خیلی قدرتمندی نیست، اما از نظر کیفیت رقیبهای زیادی ندارد؛ یکی از شاهکارهای تاریخ سینما، پدرخوانده: قسمت دوم، سومین فیلم برتر کارنامهی او است. دههی هفتاد سینمای آمریکا، پربارترین دههی سینمایی تاریخ هالیوود، متعلق به کوپولا است.
جاهطلبی اصلیترین کلمهای است که میتوان برای کوپولا به کار برد. او نهتنها خلاقیت های بصری فراوانی دراد و یکی از بهترین فیلمنامهنویسان تاریخ سینما است، بلکه در طراحی صدا هم مسلط است و برای اثبات آن میتوانید فیلم مکالمه را ببینید. کوپولا یکی از اساتید تدوین موازی است و در سه شاهکار برترش به راحتی میتوان به این نکته پی برد.
کوپولا چهارمرتبه نامزد اسکار بهترین کارگردانی شدهاست و یکمرتبه برای پدرخوانده: قسمت دوم توانسته است آن را بهدست بیاورد. او همچنین سهمرتبه نامزد نخل طلای جشنوارهی فیلم کن فرانسه شدهاست که دومرتبه برای مکالمه و اینک آخرالزمان توانستهاست آن رابه خانه ببرد.
در لیست ده فیلم برتر اسکورسیزی نه تنها شاهکاری مانند راننده تاکسی سومین فیلم برتر است، بلکه شاهکارهایی مانند مرد ایرلندی (The Irishman)، گرگ وال استریت (The Wolf of Wall Street) و دارودستههای نیویورکی (Gangs of New York) جایی ندارند. اسکورسیزی پنجاه سال است که فیلم میسازد و هنوز هم در حال ساختن شاهکار است. او بیشک مولفترین و بزرگترین کارگردان زندهی سینما است.
اسکورسیزی نهتنها صدای مخصوص خود را دارد، بلکه بهعنوان یکی از بزرگترین عاشقان سینما صدای سایر کارگردانهای بزرگ را هم قرض گرفتهاست و در فیلمهای خود از ترکیب آنها با یکدیگر نتیجهای خارقالعاده رقم میزند. اسکورسیزی از اساتید حرکت دوربین، میزانسن، تدوین، استفاده از موسیقی و بازی گرفتن از بازیگران است.
اسکورسیزی نهمرتبه نامزد اسکار بهترین کارگردانی شدهاست و یکمرتبه برای رفتگان توانستهاست آن را بهدست آورد. او همچنین برای پس از ساعات اداری (After Hours) توانستهاست جایزهی بهترین کارگردانی جشنواره فیلم کن فرانسه را به کارنامهی خود اضافه کند.
دومین فیلم برتر کارنامهی فلینی بهتر از هر فیلمی است که رنوار، تروفو، گدار، آنتونیونی یا هر اسم دیگری که در رتبههای پایینتر این لیست به آنها اشاره شد، ساختهاند. ریشههای فلینی در نئورالیسم است و اگرچه ولگردها ریشه در وقایع حقیقی دارد، به مرور زمان کارنامهی فلینی از گرایشهای نئورالیستی به سمت فانتزی و سورئالیسم رفت و بعدها در ادامه به ساخت فیلمهایی پرداخت که در نامگذاری به آنها صفت مالکی فلینی داد.
فلینی هم میتواند داستانی ساده را تعریف کند و هم میتواند دنیایی مخصوص به خود را در فیلمهایش خلق نماید. میزانسن فیلمهای فلینی فیلم به فیلم شلوغتر میشوند. دوربین فلینی گرایش دارد که همراه با شخصیتها به جلو وعقب حرکت کند. شخصیتهای فیلمهای فلینی معمولا انسانهای پوچگرایی هستند که به دنیای اطرافشان خیره شدهاند.
فلینی چهارمرتبه نامزد اسکار بهترین کارگردانی شد و چهارمرتبه توانست اسکار بهترین فیلم خارجیزبان را برای فیلمهای جاده، شبهای کابیریا، هشتونیم و آمارکورد به خانه ببرد. فلینی برای زندگی شیرین توانست نخل طلای جشنوارهی فیلم کن فرانسه را هم به کارنامهی خود اضافه کند.
اوزو احتمالا بهترین کارگردان تاریخ در زمینهی میزانسن است و بیشک یکی از بهترینهای سینما در زمینهی قاببندی و تدوین. اوزو سبک مخصوص خود را دارد که با محیط او پیوند خورده است. او در اخرین سالهای فعالیتاش ۶ فیلم رنگی ساخت و خودش را بهعنوان یکی از اساتید استفاده از رنگ هم به اثبات رساند.
اوزو نیازی به حرکت دادن دوربین ندارد. او با قابهای ثابت و تدوین تمام آنچه میخواهد را به مخاطب منتقل میکند. بخش زیاد کارنامهی او درامهایی در رابطه با از خودگذشتگی، خانواده و زندگی و مرگ است. آرامش شرقی اصلیترین ویژگی فیلمهای اوزو است.
برگمان کارنامهای خارقالعاده دارد. او نهتنها یکی از بزرگترین کارگردانهای بصری تاریخ سینما است و سبک و دنیای مخصوص به خود را دارد، بلکه یکی از بهترین فیلمنامهنویسان تاریخ سینما هم هست. قاببندیهای خاص، دیالوگهای پرمفهوم، سینمای مذهبی، شخصیتپردازیهای قدرتمند و بازیهای درخشان از اصلیترین ویژگیهای سینمای برگمان هستند.
برگمان همواره در فیلمهایش مخاطب را با مسائل فلسفی و وجودگرایی روبهرو میکند و مانند فلینی صحنههای رقص و آواز یکی از عناصر همیشگی فیلمهای او هستند. او مانند بسیاری دیگر از کارگردانهای بزرگ، وقتی از سینمای سیاه و سفید وارد سینمای رنگی شد، باز هم درخشید و بعضی از بهترین فیلمهای رنگی تاریخ سینما را خلق کرد؛ به خصوص دو فیلم فانی و الکساندر و فریادها و نجواها.
برگمان سهمرتبه نامزد اسکار بهترین کارگردانی شد و توانست سهمرتبه اسکار بهترین فیلم خارجی زبان را برای فیلمهای چشمه باکره، همچون در یک آینه (Through a Glass Darkly) و فانی و الکساندر به دستآورد. برگمان سهمرتبه نامزد نخل طلا شد و یکمرتبه برای آستانه زندگی (Brink of Life) توانست جایزهی بهترین کارگردانی را از جشنواره فیلم کن فرانسه به کارنامهی خود اضافه کند.
هنر سینما پیش از هرچیز هنر تصویر است و کوبریک این را به خوبی میداند. کوبریک در ژانرهای مختلف از نوآر و ترسناک گرفته تا علمی-تخیلی و جنگی فعالیت کرده است و در تمام آنها شاهکار آفریده است و از آن مهمتر شاهکارهایی مخصوص به خودش را آفریده است که اگر به خاطر نگاه مخصوص او نبود، هرگز ساخته نمیشدند.
کوبریک هم کارنامهای درخشان دارد و هم مولفی تمامعیار است. او از میزانسنهای وسواسگونه استفاده میکند و احتمالا تکاملگراترین کارگردان و بزرگترین تکنیسین تاریخ سینما است. هر فیلمی که کوبریک بین ۱۹۶۸ تا ۱۹۹۹ منتشر کرد تبدیل به نقطه عطفی در تاریخ سینما شد.
در راههای افتخار استفادهی هنرمندانه از استدی کم، در بری لیندون شاهکاری در استفاده از نورپردازی طبیعی و طراحی دکور، در ۲۰۰۱: ادیسه فضایی تولد دوبارهی تدوین و حرکات دوربین و در درخشش استفادهی وسواسگونه از رنگ و قرینگی را شاهد بودیم. شخصیتهای فیلمهای کوبریک همواره افرادی هستند که توسط دنیای اطرافشان بلعیده میشوند و راهی برای نجات یافتن ندارند. کوبریک چهارمرتبه نامزد اسکار بهترین کارگردانی شد.
سینما بخش زیادی از پیشرفت خود را به هیچکاک بهعنوان تکنیسین مدیون است. او در بسیاری از زمینهها اولینها را در سینما خلق کرده است. کارنامهی هیچکاک بینظیر است و او طی سالهای فعالیتاش همواره سطح بالایی از کیفیت را در آثار خود حفظ کرده است. سالهای طلایی هیچکاک اما ۱۹۵۸تا ۱۹۶۰ بودند که او سه شاهکار را تقدیم سینما کرد.
سینمای هیچکاک بهقدری قدرتمند است که نمیتوان روی یک نکته دست گذاشت و آن را نقطهی قوت او دانست. هیچکاک هم در میزانسن، هم در حرکات دوربین، هم در استفاده از رنگ، هم در قاببندی، هم در تدوین، هم در نورپردازی و هم در استفاده از بازیگران بینظیر است و همهی اینها درحالی است که او بیشک بهترین تعلیقهای تاریخ سینما را خلق کرده.
هیچکاک پنجمرتبه برای فیلمهای ربهکا (Rebecca)، قایق نجات (Lifeboat)، طلسمشده (Spellbound)، پنجره عقبی و روانی نامزد اسکار بهترین کارگردانی شد و یک مرتبه برای مردی که زیاد میدانست (The Man Who Knew Too Much) توانست نامزدی نخل طلای جشنوارهی فیلم کن فرانسه را بهدست آورد.
هنوز دیدگاهی ثبت نشده است
نکاتی درباره ارسال نظر ؛